امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۸ - صبح
چون دل شب حاملهٔ مهر گشت
بر شب حامل مه کامل گذشت
حامل یک ماهه نه بل یکشبه
تاجوری زاد در آن کوکبه
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰۹
گشادم دیده روی تو ناگه
به جانم در شدی ناکرده آگه
اگر گویم که از جورت کنم آه
زنی فی الحال تیغ و گوییم وه
قدت شاخ انار و روی تو نار
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۵
دوش در آمد از درم تازه چو باد صبحگه
مشک فشانده بر قبا غالیه سوده بر کله
بس که دو دیده سیه بر کف پای سودمش
گشت سفید چشم من شد کف پای او سیه
دست گرفتمش که دل حامل درد شد ببین
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵۰
رسید وقت که هر روز بامداد پگه
خوریم باده و بر روی گل کنیم نگه
ز شاخ یک تن سرو است و صد هزار قبا
ز لاله یک سر کوه است و صد هزار کله
کلاه لاله که لعل است، اگر تو بشناسی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۸
سوی تو دیدم ریختی خون دلم را بی گنه
از چشم خود می بینم این ای روی چشم من سیه
در کشتن بیچارگان تعجیل کم فرمای زانک
گر هست جانی در تنم بهر تو می دارم نگه
زینسان مکش از دست من پیش زنخدان زلف را
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۴ - صفت مسجد جامع
مسجد جامع که ز فیض اله
زمزمهٔ خطبهٔ او تا به ماه
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶۶ - نیازمندی در حضرت بی نیازی که دماغ مختل بندگان را از گلشن یحبهم و یحبونه بوی بخشیده
مرا در شعلههای شوق خود نه
چو خاکستر شوم بر باد در ده
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۹ - صفت بهار، و گلگشت شجرهٔ بلند بالش مملکت والا خضر خان طوبی له، در باغ بهشت آسا، و بسوی گلهای کرنه گذشتن، و بوی دوست باز یافتن، و هوش به باد دادن
یکی گندم به کام اندر نمک ده
ز صد قرص سپیدی بی نمک به
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰۰ - جلوس شه غیاث الدین و دنیا تغلق غازی فراز تخت سلطانی چو افریدون و اسکندر
ملایک جمله گفتندش همانگه
دعا: خلد الرحمن ملکه
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۲ - در مدح شمس السلاطین علاء الدنیا و الدین
دل اندر پی رغبت خویش داشت
سبک بارگی جست و بر داشت راه
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۰
عید آمد از چرخ برین، پر شادمانی بین زمین
مه را چو زرین جام بین از بهر خمار آمده
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۰
با ظلمت شب شکل مه چون ناخن شیر سیه
آهوی مشرق رو به ره افتاده افسار آمده
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۰
اینک سپیده کرد اثر، در صبح عیدی کن نظر
وز می رخ مستان نگر چون برگ گلنار آمده
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۰
چشمه که آب آرد برون دیدی به کهسار اندرون
بین چشمه آتش که چون بیرون ز کهسار آمده
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۰
از دهرهای بی سکون چون سلخ شد مه بین که چون
پهلوگه سلخش که چون بی هیچ آزار آمده
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۰
باز از لطافت سر به سر کرده لبان نغزتر
هر یک بر آیین دگر خونریز و خونخوار آمده
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۰
گویی که ابر اندر فلک پیلی ست آن بی هیچ شک
وان پیل را زرین کجک بر سر نگونسار آمده
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۰
انگشترین بی نگین وز بهر آن انگشترین
چندین هزار انگشت بین هر سو پدیدار آمده
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۰
هر کس به کف کرده ملی، هر دل شکفته چون گلی
وز کوس هر سو غلغلی در چرخ دوار آمده
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۰
شب کس نخفته خواب را، خوبان گلاب ناب را
نقل و می و جلاب را هر سو خریدار آمده