گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دوش در آمد از درم تازه چو باد صبحگه

مشک فشانده بر قبا غالیه سوده بر کله

بس که دو دیده سیه بر کف پای سودمش

گشت سفید چشم من شد کف پای او سیه

دست گرفتمش که دل حامل درد شد ببین

گر چه گرفته حامله بر طبق سفید مه

کوه غم است بر دلم، کاه شده ز غم تنم

پیش تو می کشم بگیر آنچه که هست کوه و که

روی نماست چشم من خاک در تو اندرو

آب چو با صفا بود خاک بینمش به ته

این دل کور بیشتر بر زنخت گذر کند

مرگ به خنده در شود کور چو بگذرد به چه

عارض گندمین تو هست گزیدنم هوس

گر ز بهشت روی خود افگینم بدین گنه

بوده ام اندر این سخن صبح رسید از افق

ساخت به طره ماه من طره صبح را هبه

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فلکی شروانی

سرو قدی شکر لبی گلرخ غالیه کله

جان مرا به صد زبان زآن رخ و غالیه گله

نرگس مستش آسمان سفته به تیر غمزگان

سنبل هندویش به جان رفته به سایه گله

آن ز میان انس و جان برده هزار کاروان

[...]

اهلی شیرازی

دود چراغ خوردنم کرد چو لاله دل سیه

گل ندهد بغیر از این آب و هوای خانقه

مومن و بت پرست را کعبه و دیر قبله شد

کافرم ار مرا بود غیر در تو قبله گه

گرچه بجستجوی مه فتنه شوند مرد و زن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
صامت بروجردی

طی طریق بندگی نیست به لشکر و سپه

در سرلشگر و سپه عمر چه می‌کنی تبه

جانب همرهان خود از چه نمی‌کنی نگه

منزل یار را بود وادی نفس نیمره

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه