ملکالشعرا بهار » منظومهها » دل مادر » دل مادر
بود در بصره جوانی ز اعراب
شده از عشق بتی مست و خراب
دختری آفت دل، غارت دین
غمزهاش در ره جانها به کمین
چشم جادوش به کفر آغشته
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » دل مادر » عروسی
خواستگار آمد و با رنج دراز
خوانده شد خطبه و شد عقد فراز
خیمه کشت ازگل روبش گلشن
ناقه کشتند و شد آتش روشن
زان عروسی و از آن دامادی
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » دل مادر » شکوهٔ عروس از مادر شوهر!
پیرزن صبر نمودی به جفاش
باکس آن راز نمی کردی فاش
لیک آن دختر غدار پلید
کرد با شوی شبی رازپدید
گفت مام تو مرا کشت ز غم
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » دل مادر » وادی السباع
بیشهای بود در آن نزدیکی
شهره در موحشی و تاریکی
بود معروف به وادیّ سباع
واندر آن از دد و از دام انواع
وادیئی هول و خطرناک و مخوف
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » دل مادر » افکندن مادر به وادیالسباع
شد سوار شتر آن کهنه حریف
مادر خویش گرفته به ردیف
راند جمازه و آن مام نژند
اندر آن وادی تاریک فکند
نان و آبی بنهادش به کنار
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » دل مادر » دیدار سواری ز پیر زال در بیشه
شیرمردی ز سواران دلیر
که بدی پیشهٔ او کشتن شیر
پدر اندر پدرش گُرد و سوار
همه دهقانمنش وشیر شکار
جعبه پر تیر و بزه کرده کمان
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » دل مادر » بانگ هاتف
هاتفی گفت که ابرام بنه
مادر است این، دلش آزار مده
این چنین دل نبود با همه کس
کاین دل مادر کان باشد و بس
گر بود هیچ دلی عرش خدا
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » دل مادر » خاتمه
ای پسر مادر خود را مازار
بیش از او هیچ کرا دوست مدار
تو چه دانی که چها در دل اوست
او ترا تا به کجا دارد دوست
نیست از «عشق» فزونتر مهری
[...]