گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

دل مادر: بود در بصره جوانی ز اعراب

عروسی: خواستگار آمد و با رنج دراز

شکوه عروس از مادر شوهر!: پیرزن صبر نمودی به جفاش

وادی‌ السباع: بیشه‌ای بود در آن نزدیکی

افکندن مادر به وادی‌السباع: شد سوار شتر آن کهنه حریف

دیدار سواری ز پیر زال در بیشه: شیرمردی ز سواران دلیر

بانگ هاتف: هاتفی گفت که ابرام بنه

خاتمه: ای پسر مادر خود را مازار