ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در منقبت امام هشتم(ع)
بگرفت شب ز چهرهٔ انجم نقابها
آشفته شد به دیدهٔ عشاق خوابها
استارگان تافته بر چرخ لاجورد
چونان که اندر آب ز باران حبابها
اکنون که آفتاب به مغرب نهفته روی
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - به شکرانه توشیح قانون اساسی
بگذشت اردیبهشت و آمد خرداد
خیز که باید قدح گرفت و قدح داد
اول خرداد ماه و وقت گل سرخ
وقت گل سرخ و اول مه خرداد
آمد خرداد ماه با گل سوری
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - صفحهای از تاریخ
ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد
نه بیوراسب کرد و نه افراسیاب کرد
از جور و ظلم تازی و تاتار درگذشت
ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد
ضحاک خود ز قتل جوانان علاج خواست
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴ - بهاریه
مرا داد گل پیشرس خبر
که نوروزرسد هفتهٔ دگر
مرا گفت گذر کن سوی شمال
که من نیز بدانجا کنم گذر
چو فارغ شوم از کار نیمروز
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۳ - حریق آمل
خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش، طی
ای مسلمانان، آبی بفشانید به وی
این همان خطهٔ نامیست که از عهد قدیم
دورها کرده به امنیت و آسایش، طی
بوده در عهد منوچهر، یکی حصن عظیم
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۶ - ذم ری
اجل پیام فرستاد سوی کشور ری
که گشت روز تو کوتاه و روزگار تو طی
بریخت خون سلیل رسول، زاده سعد
به یاد میری تهران و حکمداری ری
از آن زمانه به نفرین خاندان رسول
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳ - موقوفه و موقوفهخوار
گفتا موقوفه به موقوفهخوار
کای تو سزای غضب کردگار
ای دل خودکامهٔ تو شیوهزن
ای زتو خون در جگر بیوهزن
ای دهنت باز به غیبتگری
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۴ - اسلحهٔ حیات
سگی ناتوان با سگی شرزه گفت
که رازی شنیدستم اندر نهفت
که تلخ است خون سگان سترگ
از آن ناگوار است درکام گرگ
اگر بود شیرین چون خون بره
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۸ - راستی
شنیدم که شاهنشهی نقش بست
ابر خاتم خویشتن: «راست رست»
درین باغ تا راستی، رستهای
وگر شاخ ناراستی خستهای
بگو راست، ور بیم جان داردت
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۹ - تمثیل
گشت مردی شریک پرخواری
کرد تقسیم توشه را باری
گفت یک چیز ازین دوگانه بخواه
خربزه یا که هندوانه بخواه
گفت من هر دوانه میخواهم
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۱ - نیرنگ رفیق طرار در دیدن روی زن یار
یار طرار از این به تنگ آمد
تیر تدبیر او به سنگ آمد
لاجرم ساخت با زنی بدکار
گفت هرجا، زن منست این یار
رفت با زن به خانهٔ آن مرد
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » آیین زرتشت
چنین گفت در گاتها زردهشت
که بر دیو ریمن نمایید پشت
دروغ است همدست اهریمنا
ابا هر بدی دست در گردنا
به یزدان نیکی دهش بگروند
[...]