گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷

 

شد مه عید از شفق چون جام زر باز آشکار

یعنی از آب شفق گون جام زر خالی مدار

چرخ با قد نگون سالی کشد دامن به خون

تا شبی آرد چنین فرخنده ماهی در کنار

تخم عشرت ز آب می روید به خاک میکده

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹

 

گل خوش است و عید خوش وز هر دو خوشتر وصل یار

خاصه بعد از محنت هجران و درد انتظار

در بهاران غنچه را دل خرم و خندان بود

غنچه دل چون دل غنچه ست ما را این بهار

می نماید لاله زار عشرت امسالم به چشم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

این مقام خوش که می بخشد نسیم وصل یار

خیر دار حل فیها خیر ارباب الدیار

فرخ آن محفل که شاهی را بود در وی نشست

روشن آن منزل که ماهی را فتد بر وی گذار

بی قراران را پدید آید قرار دل در او

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

بحری ست کف جود شه کوه وقار

هرگز نفتد به غیر گوهر به کنار

موجش به عراق چون گهر کرد نثار

جامی به هرات ازان گهر چیده هزار

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

شمت برقا یلوح للاسرار

کاد یمحو بریقه الانوار

آتشی تافت از نواحی طور

دل به آن سو شتافت موسی وار

دیده انتظار بر راهیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

گر همچو عود جا دهدم یار در کنار

از دست او کنم بر او ناله های زار

گویم بدو که ای به سرانگشت مرحمت

بگرفته نبض مضطربم را طبیب وار

در اضطراب نبض مرا اختیار نیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

اگر پرده برخیزد از روی کار

نبینی درین پرده جز روی یار

بدانی چو ظاهر شود پردگی

که هم پرده او بود و هم پرده دار

به هر نقش بندی چو پرده ازان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

چیست آن شاهد سفید عذار

رو برهنه روان به هر بازار

بس که بر وی رسیده کوب ز دهر

مانده بر پشت و روی او آثار

صورت اوبافضل الاشکال

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

عید شد و اندر کنار و بوسه با هم هر دو یار

یار ما ناداده بوسه می کند از ما کنار

دیدنش عید است و عیدی بوسه دادن بر لبش

ای خدا زین عید و عیدی کام مشتاقان برآر

گر دهد نشمرده از لب بوسه عیدی مرا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲۷

 

عقد دینارها که از کف جود

کرد شاه جهان پناه نثار

گر به انگشت گیرم آن برسد

به هر انگشت من دوبار هزار

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

زان گونه کز ابر آمدی برف به بار

امروز کند شکوفه را باد نثار

بین برف و شکوفه چه به هم می مانند

آن هست شکوفه دی این برف بهار

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۳

 

کار بی اختیار خواجه مکن

ای که داری به بندگی اقرار

هرکجا اختیار خواجه بود

بندگان را به اختیار چه کار

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۶

 

نفس سگ را به یک دو لقمه نان

بر سگ نفس هر که کرد ایثار

گر بود بنده فی المثل شاید

خواجگان را به بندگیش اقرار

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۴

 

این عشق دو روزه را دلا باز گذار

کز عشق دو روزه برنمی آید کار

زانسان عشقی گزین که در روز شمار

با آن گیری قرار در دار قرار

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۳ - دقیقی

 

من اینجا دیر ماندم خوار گشتم

عزیز از ماندن دایم شود خوار

چو آب اندر شمر بسیار ماند

عفونت گیرد از آرام بسیار

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۴ - عمارهٔ مروزی

 

غره مشو به آنکه جهانت عزیز کرد

ای بس عزیز را که جهان کرد زود خوار

مار است این جهان و جهانجوی مارگیر

وز مارگیر مار برآرد گهی دمار

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - منظوم شد این وقت توجه به مدینه

 

محمل رحلت ببند ای ساربان کز شوق یار

می کشد هر دم به رویم قطره های خون قطار

زودتر آهنگ ره کن کآرزوی او مرا

برده است از دیده خواب از سینه صبر از دل قرار

قطع این وادی به ترک اختیار خود توان

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۳۰