گنجور

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۸ - غزل

 

عنایت‌ها توقع دارم از تو

که هم آشفته و هم زارم از تو

عزیزی پیش من چون جان اگر چه

به چشم خلق گیتی خوارم از تو

ز کار من مشو غافل، که عمریست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۱۵ - غزل

 

تومینالی و کس را زان خبر نه

وزان زاری ترا خود درد سر نه

دل اندر مهر من بستی و آنگاه

ز من حاصل به جز خون جگر نه

مرا زلفی چو زنجیرست و از تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۲۲ - غزل

 

نمی‌یابم برت چندان مجالی

که در گوش تو گویم حسب حالی

هوس دارم که هر روزت ببینم

و گر هر روز نتوان، هر به سالی

منم هر ساعت از هجرت به دردی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۲۹ - غزل

 

مشو عاشق، که جانت را بسوزد

غم عشق استخوانت را بسوزد

تو آتش میزنی در خرمن خویش

ندانی این و آنت را بسوزد

مخور خوبان آتش خوی را غم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۳۶ - غزل

 

دل از ما بر گرفتی، یاد می‌دار

جفا از سر گرفتی، یاد می‌دار

به دست من ندادی زلف و بامن

به مویی در گرفتی، یاد می‌دار

چو دستم تنگ دیدی، چون دهانت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴۳ - غزل

 

همان سنگین دل نامهربانم

که در شوخی به عالم داستانم

دل من مهر او جوید که خواهم

لبم احوال او گوید که دانم

اگر خواهم که جان به خشم توان زود

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۵۰ - غزل

 

چو با من رای پیوندی نداری

دلم سیر آمد از پیوند و یاری

نه خوی آن که از من عذر خواهی

نه بوی آن که بر من رحمت آری

سرم شد خیره، تا کی ناامیدی؟

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۵۷ - غزل

 

همانا با منت یاری همین بود

فغان و گریه و زاری همین بود

مرا گفتی که: یاری مهربانم

زهی! نامهربان، یاری همین بود؟

به دام من در افتادی و حالی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۴ - غزل

 

ز جام عاشقی مستم دگر بار

بریدم مهر و پیوستم دگر بار

به دام عاقلی افتاده بودم

ز دام عاقلی جستم دگر بار

ز عشقت توبه کردم، چون بدیدم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷۱ - غزل

 

که روز غم بسر خواهد شد آخر

سخن نوعی دگر خواهد شد آخر

نهال آرزو در سینه و دل

به شادی بارور خواهد شد آخر

چو زر بود از جفا روی تو اول

[...]

اوحدی