گنجور

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

بشناختمت در همه جا ای بت عیار

بی این همه پیرایه و بی این همه آثار

پوشی رخ اگر چند بصد پرده اسرار

ور بفکنی از طلعت خود پرده بیکبار

هیچم نبود فرق به پنهان و پدیدار

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲

 

تو پریچهره مر از مردم بالائی

که در آئی و بچشم اندر مینائی

دل هر دل شده یا بی بربائی

یا که خون‌سازی از دیده بپالائی

ببری ور که کنی خون تو دل آرائی

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳

 

در شهر ما بتی است که بر جان بود امیر

چالاک و چست و چابک و عیار و شیر‌گیر

در شاهدی یگانه و در دلبری دلیر

هر جا دلیست در خم زلفش بود اسیر

نبود بجز در آینه حسن ورانظیر

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴

 

خواهم ایدل محو دیدارت کنم

جلوه گاه روی دلدارت کنم

واله آن ماه رخسارت کنم

بسته آن زلف طرارت کنم

در بلای عشق دلدارت کنم

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵

 

تا شد دلم شکسته آن زلف عنبرین

برداشتم درست دل از عقل و جان و دین

سودا بد آنچه در سر شوریده شد مکین

در هر کجا ز حلقه دیوانگان بر این

افسانه گشت قصه حال من غمین

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶

 

ای ترک چه باشد دگرت باز بهانه

کامروز برون آمده‌ای مست ز خانه

نگشوده هنو چشم ز مستی شبانه

بر رخ نزده آب و به گیسو گل و شانه

نابسته کمر گشته‌ای از خشم روانه

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷

 

تو کئی کز عقب پرده‌کشی‌ این همه سر

تا به بینی که بود خفته که بیدار اندر

همه چون خفتند آئی بسرا باز دگر

همچو در چشم که خواب آید ونشاه در سر

هیچ بس چابک و جلدی به نیائی بنظر

[...]

صفی علیشاه