صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱
ای طره مشکینت برهمزن سامانها
وان خال خود آیینت غارتگر ایمانها
از غمزه فتانت بس جان به گرو کانت
وز چاک گریبانت بس چاک گریبانها
خلقی ز غمت هر شب در ناله و در یارب
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲
بنما رخ و فرخ کن ایمه می مینو را
بنشین خوش و خلخ کن بفشان گل گیسو را
در زلف چسان بستی یک سلسله مجنونرا
در چشم کجا دادی جا اینهمه جادو را
چشمی که بگرداندی در دیده ما ماندی
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳
آیا شود آنروزی کائی تو بمهمانم
آری نمک از لعت بهر دل بریانم
وز خنده شکرریزی زان لعل دلاویزم
یاقوت روانبخشی زان حقه مرجانم
تعویذ نظر گردد بر گردن تو دستم
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴
خویش مکن زمانهان خیز و بیا سخن بگو
رمزی از آب لب و دهان بیلب و بیدهن بگو
عشق ترا چو سرجان از همه کس کنم نهان
نیست منی در این وصف رخت بمن بگو
از دل خویش بوی تو میشنوم بموی تو
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵
عجب آمدم که آمد ز تو مژدهٔ وصالی
که به عمر خود ندادم به وصالت احتمالی
بنما رخ ار چه شاهی ز حجاب طره گاهی
که شبی به روی ماهی نگرم ز بعد سالی
به تو زیید ار که خوبان به رخت شوند قربان
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶
دل رفت و راه از دستم زان نرگس مستانه
بیساغر و میمستم حاجت چه به پیمانه
سجاده نشینی بس در صومعه با هر کس
دیگر نشوم زین پس دور از در میخانه
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷
کسی که کرد نفی تفسیر من
که این زوست باشد از پیش ازین
بخندد ابلیس بر آن بینوا
که این بود ز احمقان اولین
دو صد هزار نظم و نثر صفی
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸
تا کی سخن ز حاضر و غائب
بر خود نگشته هیچ مراقب
نشناخته وجوب ز امکان
بدهی قرار ممکن و واجب
ننموده رتبهای و نمایی
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹
هنگام بهار است و چمن پرگل و سوسن
آفاق چو بتخانه چین گشت مزین
از پرده در آرخ بفروز ای مه ارمن
تا دیده گیتی به نو گردد همه روشن
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۰
سراغت دارم دارم ای ماه یگانه
حریفان را روی هر شب بخانه
چون آئی نزد ما ننشسته بر جا
دراندازی پی رفتن بهانه
خوش آنروزی که بودی یار باما
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱
وقت عیش و وقت نوش است ای صنم
گاه ترک عقل و هوش است ای صنم
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲
زلف تو دلم را به تپش آورد آری
چون دام ببیند بتپد قلب کبوتر
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳
ز تنهایی دلم دیوانه شد آن یار همدم کو
به رسوایی برون از خانه شد آن زلف برهم کو
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵
دل و دین و علم و عقلم که شدم بعمر حاصل
صنمی چنانکه دانی بلطیفه کرد زایل
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶
گر هیچ جامه مرد ندارد بروزگار
بهتر ز جامه که در او هیچ مرد نیست
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷
امروز روز عید غدیر است
بر دست شاه چشم فقیر است
گردون خمیده پیش زمین است
دریا کفیده پیش غدیر است
عالم پر از نشاط و سرور است
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۸
پیش رؤیت جای ذکر آفتاب و ماه نیست
کاین دو را در خرمن حسن تو قدر کاه نیست
دل در آن گیسو شدی چون گفتمش وقتی در آی
گفت موئی تا که بر خود جنبم اینجا راه نیست
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹
گرهی تا زخم زلف بتی وانکنی
دست از جان نکشی ترک تمنا نکنی
زرد رو داردت این چرخ سیه کار کبود
بقدح با صنمی تا می حمرا نکنی
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰
وعده کردی که به من یک دل و یکرو باشی
نه ستمکار و دل آزار و جفا جو باشی