گنجور

 
صفی علیشاه

خویش مکن زمانهان خیز و بیا سخن بگو

رمزی از آب لب و دهان بی‌لب و بی‌دهن بگو

عشق ترا چو سرجان از همه کس کنم نهان

نیست منی در این وصف رخت بمن بگو

از دل خویش بوی تو می‌شنوم بموی تو

می‌کشدم بسوی تو زلف تو زان‌شکن بگو

سر و قدا قیام کن در دل ما خرام کن

رخ بنما کلام کن گرد گل از چمن بگو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode