میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
عشق آتش در مذاقم آب حیوان کرده است
می پرستی فارغم از کفر و ایمان کرده است
جان فدای آن کمان ابرو که از تیر جفا
هر سر مو بر تنم صد نوک پیکان کرده است
جز سر زلفش پریشانی مبیناد آنکه او
[...]
میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
مپرس از من که خون دل شبت از دیده چون آید
چه خون دل همه شب ریشه جانم برون آید
بدوز آخر به پیکان دیده ام تا کی توان دیدن
که هر سب صد بلا زین رخنه محنت برون آید
عزیز من شکر خواب صبوحی کرده کی داند
[...]
میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
نمیدانم چه سازم، باز در بازیست چوگانش
سری هر روز میبایست سازم گوی میدانش
بیا ایدل به درد عاشقی بفروش عالم را
زیانی گر کنی بر جان من بنویس تاوانش
به غارت رفت صبر این وصل را هجران مکن یارب
[...]
میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
حسنت کشید گرد مه از مشک ناب خط
یعنی کشم ز خوبی بر آفتاب خط
ز آشوب تار زلف تو در رستخیز حسن
شد بر رخ تو نسخه یو م الحساب خط
دود دلم که در سر زلف تو جا گرفت
[...]
میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
چه ریزد شعله غم جای می در جام من
ساقی آتش مزاج از بخت بد فرجام من
گل مچین ای بوالهوس از گلشن آغاز عشق
پند گیر ای ساده دل از آتش انجام من
خون دل با خاکم آمیزند تا بشناسد ار
[...]
میرداماد » دیوان اشراق » مشرقالانوار » بخش ۵ - درنعت رسول اکرم (ص)
شاه رسل خواجه این چارسوی
ساخته از خاک قدم آبروی
آب رخ عقل نم جوی او
هر دو جهان تعبیه در کوی او
حلقه آن میم که در نام اوست
[...]