گنجور

 
میرداماد

شاه رسل خواجه این چارسوی

ساخته از خاک قدم آبروی

آب رخ عقل نم جوی او

هر دو جهان تعبیه در کوی او

حلقه آن میم که در نام اوست

کش افق از خاک نشینان اوست

نه فلکش پیش کشند از نخست

نسخه ده منطقه خود درست

خاک بیاراست به انعام او

دوش خود از غاشیه نام او

حلقه اش از گوش فلک خواست باج

دامنش از دور معدل خراج

دال که از نافه اسمش نشان

داد ستد جزیه ز زلف بتان

گر ز درش حلقه ای آید به چنگ

گوش خرد جزیه دهد بیدرنگ

خاک درش کاصل دوای تن است

کوثر و تسنیم روان من است

خود شرف گوهراشراق از اوست

در همه عالم به شرف طاق از اوست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode