سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
چشم یارم خواب و سنگین است بیداری مرا
می کشم داروی بیهوشی است هشیاری مرا
بوی پیراهن به کنعان رفت پیش از کاروان
جا دهد در دیده منزل سبکباری مرا
از ندامت پشت دستم گرچه روی دست شد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
اگر قامت برافرازی زمین را جان شود پیدا
به هر جا لب گشاید چشمه حیوان شود پیدا
به دل از داغ تیرش بوستان تازه یی دارم
که از نخل گل او غنچه پیکان شود پیدا
بر اطراف جهان عمریست چون خورشید می گردم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
غنچه دارم در بغل گر مشت زر باشد مرا
همچو گل در انجمن ها جا به سر باشد مرا
سینه خود کرده ام ماننده آئینه صاف
نیک و بد از دوربینی در نظر باشد مرا
همچو بوی گل عنان من به دست دیگر است
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
لطف کن یارب ازین سودا رهایی ده مرا
مرحمت فرما به صحبت آشنایی ده مرا
نخل امید مرا لبریز گردان از ثمر
بی تردد چون شجر رزق هوایی ده مرا
خانه بر دوشم ولیکن متکای من تویی
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
آمد خزان و عیش و طرب از زمانه رفت
گل کوچ کرد و مرغ چمن ز آشیانه رفت
در زیر آسمان نتوان کرد پاستون
باید وداع کرده از این شامیانه رفت
ای مرغ روح در قفس تنگ و تاریکی
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
چو بهر پرسشم آن شهسوار می آید
صف ملک ز یمین و یسار می آید
گهی که از غم او می زنم به دل ناخن
صدای کوهکن از کوهسار می آید
برم چو نامه اعمال در ترازوگاه
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸
پیغام چشم من به عزیزان که می برد
این نامه را به مصر ز کنعان که می برد
بی بال و پر به کنج قفس اوفتاده ام
این عندلیب را به گلستان که می برد
دارالشفاست صحبت یاران هوشمند
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
ای پسر آنها که پیش از برگ بارت دادهاند
بر علف زاری نشان گوسالهوارت دادهاند
خشک خواهد شد دماغت چون زمین شوره زار
بس که آب از جویبار کوکنارت دادهاند
دست بر دامان زلفت بردن آنجا مشکل است
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸
جهان پر شهد از لبهای خندان تو می گردد
حلاوت کامیاب از شکرستان تو می گردد
نگه از گوشه چشم تو ترکش بسته می خیزد
سپاه فتنه سرگردان مژگان تو می گردد
نزاکت می خورد از روی آتشناک تو سیلی
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳
ز قتل عاشقان در سینه او غم نمیبینم
به شمع از مردن پروانهها ماتم نمیبینم
به گلشن خویش را چون قطره شبنم نمیبینم
کسی را غیر خود هرگز به چشم کم نمیبینم
جهان از عکس رویش خانه آئینه را ماند
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴
به دام دلبری افتاده ام گمگشته تدبیرم
سراپا وحشتم در کوی او آهوی تصویرم
ضعیفم بر تمنای دل خود بس نمی آیم
هوس دیوانه و باریکتر از موست زنجیرم
عصا از خانه ام ننهاده چون پرگار پا بیرون
[...]