وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند بیستم
دست قضا چو خون حسین ریخت بر زمین
آندم قدر، ز روی نبی گشت شرمگین
ذرّات کاینات قرین فنا شدند
چون شد قِران مهر و مهش با سنان کین
نزدیک شد به هم خورد اوضاع روزگار
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
بستهام باز، به پیمانهٔ می پیمان را
تا ز پیمانهٔ می تازه کنم ایمان را
جز دل من که زند، یکتنه بر آن خم زلف
کس ندیدهست که گو لطمه زند چوگان را
دل ربودی ز من و جان به تو خواهم دادن
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
به روی خوب تو دیدیم روی خوب یزدان را
به کفر زلف تو دادیم نقد ایمان را
بطوف کعبهی اسلام بت پرست شدیم
خبر دهید ز ما کافر و مسلمان را
به جز دلم که زند خویش را، بدان خم زلف
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
به سر زلف تو گر جز تو مرا یاری هست
یا به جز زلف توام رشتهٔ زنّاری هست
تاجر عشقم و بارم همه کالای وفاست
نه گمانم که در این شهر خریداری هست
مشک تاتار، دو صدبار به یک جو نخرم
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
گیرم نبود نای سرچنگ سلامت
چنگ ار نبود مرغ شباهنگ سلامت
گر باده ی گلرنگی و طرف چمنی نیست
اشک بصر خویش و دل تنگ سلامت
برآئینه ی خاطر اگر زنگ ملال است
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
تا که ابروی ترا، با مژگان ساختهاند
بهر صید دل ما تیر و کمان ساختهاند
خال هندوی ترا، آفت دلها کردند
چشم جادوی تو غارتگر جان ساختهاند
نیست گر نقطهٔ موهوم به جز، وهم و خیال
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
یکدم از زیر نقاب ای ماهرو بنما جبین
تا زکف خورشید را آئینه افتد بر زمین
عکسی از روی تو ای مه گر بتابد در چمن
تا ابد خورشید خواهد رُست جای یاسمین
گر تو گُل باشی چکد از دیده ی بلبل گلاب
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
زهی علاقه که با تار زلف یار ببستم
که از علاقه به زلفش بسی علاقه گسستم
به پیش خلق شدم متّهم به زهد و کرامت
قسم به باده که زاهد نیم خدای پرستم
زاهل میکده دارم امید آنکه پیاپی
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
فکنده زلف تو در کار دل هزار گره
دگر مزن تو بر ابروی فتنه بار گره
گشای کاکل مشکین و کار دل بگشای
مزن به رشته ی عمر من ای نگار گره
نسیم باد صبا، تارِ چینِ زلفِ تو را،
[...]