وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۳۹ - در مدح و منقبت و ذکر شهادت حضرت علی اکبر (ع)
طبع شرر فشانم ار شعله ی آذر آورد
بلبل نطقم از کجا طبع سمندر آورد
بلبل آن گلم که پیوسته زبوی سنبلش
باغ بهشت را خداوند معطّر آورد
آنکه خدای اکبرش خلق نموده تا مگر
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند نوزدهم
در ماتم شهی که سرش از جفا برند
رخت عزا رواست ز سر تا به پا برند
هرگز شنیده اید که بی جرم و بی گناه
همچون حسین کسی که سرش از قفا برند
هرگز شنیده اید که اعضای کشته را
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » مرثیه
چرا فتاده ای، ای نخل نورسیده ی من
سرور سینه ی لیلا و نور دیده ی من
مگر چه شد که چنین اُفتاده ای خاموش
چه واقع است عزیزم که رفته ای از هوش
بپای خیز و بیارای قدّ دلجو را
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
ره از همه جا بسته ولی راه تو باز است
عالم همه را بردر تو روی نیاز است
دارم گله از زلف تو بسیار ولیکن
گر، بازنمایم سر این رشته درازاست
ارباب بصیرت همه دانند که محمود
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
دل چو به زلفت اسیر دام بلا شد
خون شد و فارغ ز قید چون و چرا شد
چند کنی جامه را حجاب تن ای گُل
جامه براندام گل ز رشک قبا شد
از لب عنّاب گون و خرفه ی خالت
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
لعل شکر افشانم گفتا نمکین باشد
گفتم نمکم گفتا حقّ نمک این باشد
بخت من و زلفینش همرنگ همند، آری
یکرنگی اگر باشد با، ماش همین باشد
ماه من و گردون را، فرقی که بود این است
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
از سر کوی تو هرگز به ملامت نروم
خواهم ار، رفت الهی به سلامت نروم
از بهشت سرکوی تو به فردوس برین
نروم گر بروم تا به قیامت نروم
گر روم روزی از ین در، به سوی روضه ی خُلد
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
سینه دریای من و لشگر غم امواجم
تیرباران بلا را هدف و آماجم
به سر زلف تو سوگند که فرقی نکند
تیغ بر فرق زنی یا بفرستی تاجم
آن چنان عشق تو دارد، به رگ جان پیوند
[...]