گنجور

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

تا ز خاک مقدمت کردیم روشن دیده را

چشم ما حاجت ندارد سرمهٔ ساییده را

خود توانی با دل من آتش عشقت چه کرد

دیده باشی فی المثل گر موم آتش دیده را

تو بخواب ناز و من بیدار و دانند اهل دل

[...]

۷ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ندهد دست اگر دولت دیدار مرا

آخرالامر کشد دوری دلدار مرا

پیش نگرفتم اگر راه بیابان جنون

زلف زنجیروَشَت بود نگهدار مرا

قدر حسن تو ز مشتاقی من شد معلوم

[...]

۷ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

مفتیان شهر را گر چشم ظاهر روشن است

ما ارادت پیشه گان، را چشم خاطر روشن است

آسمان گر روز و شب روشن بود از مهر و ماه

بزم ما از روی باران معاشر روشن است

همدم شب زنده داران شو، که روشندل شوی

[...]

۷ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

از بس که آفریده گلت را خدا ملیح

پا تا به سر ملیحی و سر تا به پا ملیح

چشم و لب و دهان و بناگوش و غبغبت

هر یک به شیوه‌ای خوش و هر یک به جا ملیح

شرم و حیا، تو را به ملاحت فزوده است

[...]

۷ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

گر به دل آتش عشق تو شررها دارد

همچنان نالهٔ من نیز اثرها دارد

خبر از حال من و بلبل اگر می‌جویی

من به شب گریم و او نغمه سحرها دارد

دور از قافله سالا مشو در ره عشق

[...]

۷ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

ز خاک تا که گل و ضیمران برآمده‌اند

به یاد روی تو در گلسِتان برآمده‌اند

به کام غنچه و گل زعفران که ریخته است؟

که در تبسم از آن زعفران برآمده‌اند

همیشه سِیرِ تکامل نصیب گل‌هایی است

[...]

۷ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

هر زمان یاد از شکنج زلف جانان می‌کنم

وقت خود را صرف افکار پریشان می‌کنم

دل مرا چون صید پیکان خورده در خون می‌تپد

هر زمان یادی از آن برگشته‌مژگان می‌کنم

مهر اگر دعوی کند کز ماه رویش بهتر است

[...]

۷ بیت
صابر همدانی