گنجور

 
صابر همدانی

از بس که آفریده گلت را خدا ملیح

پا تا به سر ملیحی و سر تا به پا ملیح

چشم و لب و دهان و بناگوش و غبغبت

هر یک به شیوه‌ای خوش و هر یک به جا ملیح

سبقت گرفته گرچه به خط خال دلکشت

باز این جدا ملیح بود، آن جدا ملیح

عمرم به سیر و تجربه بر انتها رسید

کس چون تو را ندیده‌ام از ابتدا ملیح

شرم و حیا، تو را به ملاحت فزوده است

خوش آنکه شد ز دولت شرم و حیا ملیح

تا عندلیب نغمه سراید ز عشق گل

باشد بیاد روی تو، گفتار ما ملیح

(صابر) چو غنچه شو متبسم، چو گل مخند

زیرا که نیست خندهٔ دندان‌نما ملیح