گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۸ - مدح سلطان ابراهیم

 

شب آخر شد از جهان شب من

که نگرددش روز پیرامن

بست صورت مرا چو در پوشید

شب تیره سیاه پیراهن

که بر اطراف چرخ زنگاری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۰ - مدح سیف الدوله محمود

 

چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن

کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن

چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند

چو یادم آید از دوستان و اهل وطن

سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۲ - هم در ستایش او

 

بگذشت ز پیش من نگار من

با موی سمور و باخز ادکن

تابنده ز موی روی چون ماهش

چونانکه مه از میانه خرمن

چون سرو و به سرو بر مه و زهره

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۳ - هم در مدح او و تفاخر به فضائل خویش

 

دوش تا صبحدم همه شب من

عرضه می کرده ام سپاه سخن

بیشتر زان سپاه را دیدم

از لباس هنر برهنه بدن

امرای سخن بسی بودند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۶ - ستایش ابونصر منصور

 

چون نهان گشت چشمه روشن

خاک را تیره گشت پیرامن

شب پر از در و گوهر و لؤلؤ

از گریبان چرخ تا دامن

از نهیب شب دراز و سیاه

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۲ - ستایش استاد رشیدی

 

شب سیاه چو برچید از هوا دامن

زدوده گشت زمین را ز مهر پیرامن

ز برگ و شاخ درختان که بر زمین افتاد

فروغ مهر همه باغ کرد پر سوسن

چو برگ برگ گل زرد پاره پاره زر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۷ - وصف لیل و قلم

 

چون سیه کرد خاک پیرامن

شب کشان کرد بر هوا دامن

گیسوان نگار شد گویی

واندرو در بنات نعش و پرن

آز من زو و او دراز چو آز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۱ - مدیح منصوربن سعید

 

دوش گفتی ز تیرگی شب من

زلف حورست و رای اهریمن

زشت چون ظلم و بیکرانه چو حرص

تیره چون محنت و سیه چو حزن

مانده شد مهر گویی از رفتار

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۴ - درود بر خواجه احمد بن حسن

 

شاد باش ای زمانه ریمن

بکن آنچ آید از تو در هر فن

تن اگر روی گرددم بگداز

پشت اگر سنگ گرددم بشکن

گر بنایی برآیدم بشکوب

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۵ - مدح شیرزاد

 

راست کن طارم کاراسته شد گلشن

تازه کن جانها جانا به می روشن

بر جمال شه ساقی تو قدح ها ده

بر ثنای شه مطرب تو نواها زن

بازوی دولت و تاج شرف و ملت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۷ - سلطان مسعود را ستاید

 

ای ملک شیردل پیل تن

صفدر لشکرشکن تیغ زن

خسرو مسعود سعود فلک

بر سر تاج تو شده انجمن

دولت در خدمت و در مدح تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۴ - مطایبه

 

این چنین روز مر حریفان را

پای باید کشید در دامن

میزبان نیز کعبتین خزان

سیم آسا ز خانه روشن

این چه گوید که هفت بخشیده

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۱ - وصف ناچخ شاه

 

ای عجب ناچخ دو مهره او

بوالعجب شد به کینه دشمن

مهره بارد به رزمگاه آری

مهره پشت و مهره گردن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۲ - مدح سید رئیس ابن حسن

 

افتخار زمین و فخر و زمن

خواجه سید رئیس ابن حسن

آن که مهریست در میانه صدر

وآنکه بحریست زیر پیراهن

آنکه چرخیست وقت باد افراه

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

بدرود همی کرد مرا آن صنم من

گریان و درآورده مرادست به گردن

از زخم دو کف همچو دلش کردم سینه

ور آب دو دیده چو برش کردم دامن

رنجور شد از بهر من و روی دژم کرد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

تا خسته دل مرا بریده ست ز تن

دارم گله هاش را چو شمشیر سخن

لیکن چکنم گفت نمی یارم من

کان پسته دهن کرد مرا بسته دهن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

هر شب که تو را نبینم ای شاخ سمن

خواهم که مرا کفن بود پیراهن

آن روز که دیدار تو را بینم من

از شادی وصل دیده خواهم همه تن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

چون گل ز غمت دریده ام پیراهن

چون لاله بیالوده ام از خون رخ و تن

چون شاخ بنفشه سرنگون باشم من

ترسم که بسی عمر نیابم چو سمن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

سر کردمت ای نگار چون تو سر من

گه گه به سخن چرب کنی بی روغن

وین نیست عجب ای صنم پسته دهن

گر پسته دهن بود همه چرب سخن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

چنگم به چهار شاخ زد پیراهن

چنگست مگر چهار شاخ از آهن

در اشک چهار شاخ آن شاخ سمن

شد باز چهار شاخ کفته رخ من

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode