گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ز کیفیت بود هر گوشه صد میخانه در صحرا

بود هر سبزه و گل شیشه پیمانه در صحرا

نه عاقل گشته ام در شهر و نی دیوانه در صحرا

نه در شهر است ما آوارگان را جا نه در صحرا

ز بس وا می شود از هر نسیم آشفتگان را دل

[...]

۱۵ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

به غیر معنی رنگین، مجو ز ما میراث

به غیر رنگ چه میماند از حنا میراث؟

ندیده نقش کس از پشت پا بره، چه عجب

ز اهل ترک نماید اگر بجا میراث؟

معاش زنده دلان را بقدر زندگی است

[...]

۱۵ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

گر نپرسد حالم آن نامهربان غمخوار وار

در دهان تنگ او جا نیست یک گفتاروار!

چون کند عناب آن لب چاره صد خسته دل؟

عالمی بیمار و، شربت نیست یک بیمار وار!

بسکه دل کندن ز بزم یاد جانان مشکلست

[...]

۱۵ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

یارب بفضل خویش، گناهان ما ببخش

از تست جمله بخشش و، از ما خطا ببخش

هر چند نیستم سزاوار بخششت

ما را بروی شاه رسل، مصطفی ببخش

ما در طریق بندگیت، گر پیاده ایم

[...]

۱۵ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

کو بخت حرف پیش تو ای نازنین زدن؟

در اولین نفس، نفس واپسین زدن!

ای پادشاه کشور خوبی، ترا رسد

در ملک حسن سکه ز چین جبین زدن

آتش گرفته کشور دلها، چه لازمست

[...]

۱۵ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

دنیا طلب، به دنیا، دل بین چگونه داده

دل داده است، بس نیست، جان هم به سر نهاده

زاهد برای دنیا، کرده است ترک دنیا

آیینه از پی نقش، از نقش گشته ساده

وحشت ز خلق عالم، سرمایه سرور است

[...]

۱۵ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

نیست چون بر غیر جان کندن، بنای زندگی

این قدر ای تن، چه می‌میری برای زندگی؟!

چون دوتا گردید قد، افتد ز پا نخل حیات

تیشه باشد پشت خم ما را به پای زندگی

زندگی از بس به خواب مرگ غفلت می‌رود

[...]

۱۵ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۳ - تاریخ انجام عمارت خان عادل

 

جهان عقل و دانش، «خان عادل »

که حکمش را، جهانی بنده بادا

سریر معدلت، دایم مزین

بآن یکتا در ارزنده بادا

بسان کشتزار از ابر، دایم

[...]

۱۵ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » در پند و موعظه

 

چشم روشن، از دل خونابه بارت داده‌اند

سرمه، از تاریک شب‌های تارت داده‌اند

صورتی، لبریز عکس حسن یارت داده‌اند

از سر زانوی خود، آیینه‌دارت داده‌اند

بنگر این آیینه از بهر چه کارت داده‌اند؟!

[...]

۱۵ بیت
واعظ قزوینی