گنجور

 
واعظ قزوینی

کو بخت حرف پیش تو ای نازنین زدن؟

در اولین نفس، نفس واپسین زدن؟!

ای پادشاه کشور خوبی، ترا رسد

در ملک حسن سکه ز چین جبین زدن

آتش گرفته کشور دلها، چه لازمست

دامن دگر ز خط برخ آتشین زدن؟!

خود را دگر مساز که دور است از ادب

دستی بر آن جمال خدا آفرین زدن

باشی اگر سوار سمند فتادگی

تنها توان بلشکر روی زمین زدن

کوتاه ساز رشته عمر محبت است

با هم دو یار را سه گره بر جبین زدن

با فکر تن، چه دم زنی از گفتگوی دل؟

دنیا پرست را، نرسد لاف دین زدن

خواهد به چرخ سود سر پهلوانیش

خود را کسی تواند اگر بر زمین زدن

گر روی دست دولت دنیا نخورده یی

سهل است پشت پای بتخت و نگین زدن

غمگین مباش، چون خط بطلان نمیتوان

بر سرنوشت خویش ز چین جبین زدن

دنیا بود ز حرص و أمل، پر ز مور و مار

از عقل نیست، خیمه درین سرزمین زدن

ماییم شاه کشور فقر و، نگین ما

مهر سکوت بر لب خود ز آن و این زدن

بردن ز خودستایی، خود را بر آسمان

در پیش اهل هوش، بود بر زمین زدن!

ظالم برای رشته عمر تو صرفه نیست

خود را بتیغ ناله هر دلحزین زدن

واعظ نباشدم طمعی ز آن دهان تنگ

جز حرف من بآن دولب شکرین زدن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode