گنجور

 
واعظ قزوینی

جهان عقل و دانش، «خان عادل »

که حکمش را، جهانی بنده بادا

سریر معدلت، دایم مزین

بآن یکتا در ارزنده بادا

بسان کشتزار از ابر، دایم

جهانی از کفش شرمنده بادا

ز شرم عفو، چون از تیغ قهرش

سر خصمش به پیش افگنده بادا

ز خاک هستی، از باد نهیبش

نهال عمر دشمن کنده بادا

دلش ز آب حیات عدل و احسان

چو نام وی، همیشه زنده بادا

بنا فرمود، این عالی عمارت

در آن با خوشدلی پاینده بادا

بچابکدستی فراش اقبال

درآن فرش نشاط افگنده بادا

بجاروب دعا، فراش اخلاص

غبار غم از آن روبنده بادا

در آن پیوسته گلریزان عشرت

ز گلهای سرور و خنده بادا

مدام آوازه قانون عدلش

بجای مطرب و سازنده بادا

چو اقبال و سعادت، دولت آنجا

بخدمت روز و شب چون بنده بادا

ز چرخ سقف آن، خورشید دولت

بجای شمسه اش تابنده بادا

درش، چون روی صاحب گاه و بیگاه

بروی دوستان پرخنده بادا

پی تاریخ آن، کلکم رقم کرد

که، «این زیبا بنا، فرخنده بادا»!