زهجرت به شصت اندر آمد چو سال

به ملک معاویه آمد زوال

ازآن پیش کو را زمان در رسد

برآید روانش ز ملک جسد

همه مهتران رانمود انجمن

[...]

به هامون رسیدند چون ناگهان

ره کوفه ازچشمشان شد نهان

زلب تشنگی آن دو تن ره شناس

زدست اجل درکشیدند کاس

چو آن هردو را نامور مرده دید

[...]

شنیدم درآن تیره شام سیاه

سپردند آن کودکان هرچه راه

نگشتند جز اندک ازکوفه دور

که اختر سیه بود و برگشته هور

به ناگه بدان کودکان بازخورد

[...]

همان شب که اندر سحرگاه آن

بسیج سفر کرد شاه جهان

شتابان بیامد به نزدیک شاه

محمد برادرش با اشک و آه

بدو گفت کای برخلایق امام

[...]

بیامد یکی کاروان گشن

درآن سرزمین از دیار یمن

یکی کاروان بود آراسته

همه بارشان هدیه و خواسته

فرستاده بد هدیه هارا تمام

[...]

به بالین اوگریه ها سرنمود

همی چهره بر پای سجاد سود

شه خسته چون بوی اکبر شنید

زجاجست و تنگش به بر برکشید

به بدرود هم در خروش آمدند

[...]

یگانه خداوند رابنده ایم

به جان ودل اورا پرستنده ایم

که دم های بربسته ی ما گشاد

هم او دادمان هر چه بایست داد

نخواهیم جز وی کسی را خدای

[...]

نبد هیچ کس نزد آن کشتگان

نه دشمن، نه غمخوار و نه پاسبان

بیامد ددی بد رگ و زشت خیم

که بد ناماو بجدل ابن سلیم

همی گشت در قتلگه بیدرنگ

[...]

بگفت ای زدین بی خبر روی زشت

تو را نیز کشتن بود سرنوشت

بفرمود تا بر زدندش به دار

نگون سرشده با کمند استوار

به زه کرد سالار کشور کمان

[...]

به کام اندرش نیش ها چون گراز

تو گفتی که اهریمن آمد فراز

بپرسید مختار کاین زن زکیست؟

بدین درگه آوردنش بهر چیست؟

بدوگفت عبداله این نیست زن

[...]