گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

به کام اندرش نیش ها چون گراز

تو گفتی که اهریمن آمد فراز

بپرسید مختار کاین زن زکیست؟

بدین درگه آوردنش بهر چیست؟

بدوگفت عبداله این نیست زن

بگویم کنون نام او با تو من

مراین قیس بن حفص شیبانی است

که درخورد نفرین یزدانی است

بدین چادر و موزه می خواست جان،

رها سازد از خشم میر جهان

بیاوردمش تا سزایش دهی

به بدتر عقوبت جزایش دهی

که این نیز بوده است درکربلا

ستمگر بر شاه اهل ولا

بفرمود تا برخرش باژگون

نشاند دم خر به دست اندرون

چنانش برد سوی بازارها

سگالد همی با وی آزارها

پس آنگه به دوزخ روان سازدش

درآتش مکان جاودان سازدش

و را پور کامل به زخم درشت

به بازار برد و بگرداند و کشت

همان کرد کو را بفرمود میر

بپرداخت روی جهان زان شریر

بیامد یکی مرد از آن پس ز در

به مختار گفت: ای کلید ظفر

بدان ره که زی بصره گردد کشان

مرا بوستانی است مینو نشان