مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱
چیست نامی بلند همچو سپهر
کز حروفش چهار ارکان خاست
دو نقط دارد آن و بی نقط است
چون مفید و لبید بی کم و کاست
به حساب جمل چو بشماری
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۲
اعداد حروف نام آن دلبر چست
چون بخش کنی سیصد و شصت است درست
حرف سومش ز یک چهارم حرف است
و ثانی حرف شش یکی حرف نخست
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۳
عدد حرف چل چو بشماری
جمله اعداد نام دلبر ماست
چار حرف است از آن دو بی نقط است
بر دگر حرف او نقط پیداست
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۴
نام یارم کزو دلم درواست
آنکه چون سرو راست قامت خاست
چار حرف است و در حساب جمل
آمد از شصت و پنج بی کم و کاست
همه از یازده برانداز آنگه
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۵
چیست ای شاه گنبد زرین
که در او پنج چیز موجود است
بوی او روز بزم یاران را
خوشتر از بوی عنبر و عود است
اندرونش به طعم و شیرینی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۶
مرغی که به کوه جای گیرد یا دشت
نامش به حساب جمله آمد ده و هشت
هر چار حروف نامش ار قلب کنی
هر چند که هجده است حالی ده گشت
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۷
مرد چون قلب نام خویش اندوخت
اندر این دور محتشم گردد
چون از این رمز گشت خالی مرد
فتح نامش ز غصه ضم گردد
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۸
حصاری چیست سنگین و مدور
شبه رنگ و کمرش الماس پیکر
کمرزاده ازو در گوهر و اصل
ولیکن بوده بر مادر ستمگر
به بالای حصار ابری دخان رنگ
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۹
پنج سی عقد نام یار من است
همه در پنج حرف کرده قرار
اول ثالثش دو سی آمد
دوم و پنجمش دو سی انگار
اولش نصف ثالث آمد و باز
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۰
دلبری دارم و هر کس که بود همنامش
دولتی گردد و از بخت برآید کامش
پنج حرف است و شمارش صد و پنجاه بود
به حساب جمل ار جمع کنی ارقامش
چار از آن هست یکی جامه دیبای نفیس
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۱
فرموده اقتراحی صاحب علاءالدین
آنکو به کلک کار جهان را دهد نظام
آن نیک رای و رسم که رایش بود رهی
وان نیک بخت خواجه که بختش بود غلام
آنکش جهان جافی و ایام شد مطیع
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۲
ای داده روزگار درت را به طوع بوس
وی کرده کردگار ترا شاه راستین
شش حرف التماس من است از سخای تو
کامروز هفت عضو رهی شد بدان رهین
هر شش نشانده ام به دو مصراع در دست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۳
ایا بلند منش صاحبی که دست قدر
ز بهر قدر تو بر آسمان زند خرگاه
ترا سپهر نهم کاطلسش همی خوانند
به جای آستر آمد برای خیمه جاه
طناب عمر تو چندان گشاده خواهد چرخ
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۴
چیست آن عاشقی به فرهنگی
سرگرفته فتاده چون سنگی
سینه پرجوش عشق شیرینی
لب پر از دود دل چو دلتنگی
در خوی سرد غرقه بی المی
[...]