مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶
در عهد سخات کس نگوید
کآوازه حاتمی و معنی ست
کس نیست در این زمانه امروز
کورا به عنایتت طمع نیست
درذمت همت تو فرض است
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷
از تو ما را شکایتی ست لطیف
وان نه از تست از زمانه ماست
این چه می بود کم فرستادی
که همه شهر پرفسانه ماست
اگر آن را شراب باید خواند
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰
بنده بر درگهت بماند مقیم
پای بند علاقه سه پسر
دو ترا بنده زاده اند و یکی
زاده مرتضی و پیغمبر
این دو از بهر یک خدا بپذیر
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵
زمین با فلک گفت دوش از سر عجز
و فی الله من کل حطب جنابک
چرا رونق و رسم و آئین نمانده ست
ز ملکی که راند اردشیر بن بابک
فلک گفت بینی و دانی و پرسی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۷
به کف در باد و بر سر خاک دارم
که از تیغ قضا دل چاک دارم
ازین زهر قضا کی جان رهانم
اگر صد شربت از تریاک دارم
به پیرانسر چه دل در عمر بندم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۱
افتاده ام به دور زمانی که اندر او
کس را نمی رسد شکمی سیر از آسمان
گوئی که می بروید نومیدی از زمین
مانا که می ببارد ادبیر از آسمان
زین کشمکش چنان بجهم کز کمان خدنگ
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۴
گفتم که مدح صاحب اعظم کنم ادا
آسیمه گشت عقلم و بر رخ فکند چین
گفتا کدام صاحب اعظم مدار ملک
دارای دین و دنیی و مخدوم فخر دین
چون لطف اوست خلق جهان را شفیع و یار
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۴
سرفرازا توئی که گردن چرخ
دارد امروز طوق خدمت تو
به خدائی که در دلم بنهاد
مهر دیدار و شوق خدمت تو
کز دل من به عمرها نرود
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۵
ز غبن هدهد میمون که شد متابع زاغ
ز رشک ملک سلیمان که شد مسخر دیو
به گوش معنی بشنو که هر دمی صد بار
شهان سلغری از خاک برکشند غریو
کجاست آصف تا نوحه گر شود بر ملک
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۳
ده عادت ردیست که رسم است عامه را
کز وی شود روان و دل و عقل کاسته
عرض جمال و لاف سخا و صلف به زهد
مدح زنان خویش و تفاخر به خواسته
بخل سلام و خیر ریا و مکاس جای
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۱
گرچه پیش از تو بود حاتم طی
تو ز حاتم به منزلت پیشی
تو جهانداری و به نسبت جود
همچنان تنگدست و درویشی
ما توانگرتریم از تو از آنک
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۷
ایزد چو خصال خوب دادم
ای کاش مرا حیا ندادی
چون داد حیا در این حیاتم
از رزق دری دگر گشادی
گر شب نبدی و شکر خلوت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۱
دوات بودی عمری به پیش هر قلمی
به گاه شاهدی و کودکی و نیکوئی
شدی بزرگ به کار قلم شدی مشغول
سرت برند یکی کودک از هنرجوئی
دوات نیستی اکنون قلم شدی زیراک
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۴
نام یارم کزو دلم درواست
آنکه چون سرو راست قامت خاست
چار حرف است و در حساب جمل
آمد از شصت و پنج بی کم و کاست
همه از یازده برانداز آنگه
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۹
پنج سی عقد نام یار من است
همه در پنج حرف کرده قرار
اول ثالثش دو سی آمد
دوم و پنجمش دو سی انگار
اولش نصف ثالث آمد و باز
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۴
چیست آن عاشقی به فرهنگی
سرگرفته فتاده چون سنگی
سینه پرجوش عشق شیرینی
لب پر از دود دل چو دلتنگی
در خوی سرد غرقه بی المی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱
نه در فراق توام طاقت شکیبائیست
نه در وصال توام ایمنی ز شیدائیست
نه در وصال تو شادم نه در فراق صبور
چه طالع است مرا یارب این چه رسوائیست
مرا به عادت هر یار رنج دل منما
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۲
مرا جان سوخت از غم ترا دامن نمیسوزد
مرا دل خون شد و یک دم دلت بر من نمیسوزد
ز آه آتشین من که تابش خرمن مه سوخت
جوی در تو نمیگیرد ترا دامن نمیسوزد
عجب حالی گر از دردم تن خارا نمینالد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۳
که گفت پرده بَراَفکن ز روی مرد افکن
که شد بریده ترنج و کف جهان از زن
زبان یوسف اگر دُر نریختی به سخن
به لعل چشم، زلیخا نگشتی آبستن
چه خار بود که در دامنِ دلی آویخت
[...]