مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
تالعل تو سنگبار باشد
بس دیده که اشکبار باشد
در بحر غم تو هر که افتد
در آرزوی کنار باشد
هرگز دل من قرار گیرد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
مراد من ز وصال تو برنمیآید
بلای عشق تو بر من به سر نمیآید
شب جوانی من در امید تو بگذشت
هنوز صبح وصال تو برنمیآید
درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹
گوژو به جز از تو در همه پارس
در دل صف کین من که آراست
این داو تو خواستی ز اول
وین دست تو برده ای و غدراست
با من دو چهار می زنی باش
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۸
خسروا راز هفت پرده چرخ
پیش رای تو می شود ظاهر
گر به هیبت در آسمان نگری
چرخ در دور تو شود فاتر
قدرت آنجا رسید کز رتبت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۷
ز چشم از دل خویش خونت خوردم
ازان با غم جفت و از کام فردم
ازین چشم و دل آب و رنگی ندیدم
به جز اشک خونین و رخسار زردم
چو با مردم چشم خود برنتابم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۵
ای باد یاد روضه بغداد تازه کن
تا تازه گردد از تو دل خویش کام من
یک صبحدم به فال همایون سفر گزین
وانگه دعای سدره گذار و پیام من
از روی مکرمت سوی آن خواجه بر که هست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۱
فرموده اقتراحی صاحب علاءالدین
آنکو به کلک کار جهان را دهد نظام
آن نیک رای و رسم که رایش بود رهی
وان نیک بخت خواجه که بختش بود غلام
آنکش جهان جافی و ایام شد مطیع
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۴
شب تا به سحر منم بدین درد
نالان نالان چو ناتوانان
گردان گردان به هر در و کوی
گویان گویان چو پاسبانان
فریاد ز محنت غریبان
[...]