قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
ای وصل و هوای مهر تو بس ما را
مهر تو بفرساید ازین پس ما را
پرهیز بس از مردم ناکس ما را
طعنه نزند بدین سخن کس ما را
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
چون بنوازد به پیش من زیر کیا
مدهوش کنم همه دلم زیر کیا
ای تن تو نزار و زار چون زیر کیا
باریک تر از تو در جهان زیر کیا؟
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
با روی تو دی ماه بهار است مرا
وز دو لب تو شکر شکار است مرا
تا ایزد پشت و بخت یار است مرا
جز با می و معشوق چه کار است مرا
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
بسپرد بپای ناکسان دهر مرا
تا کرد مجال یادشان قهر مرا
با دیدن تو نوش شود زهر مرا
ور نه نبری جای در این شهر مرا
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
من خفته بدم دوش دل از یار جدا
بر بالینم رسته یکی شاخ گیا
بیخش غم و درد و حسرت و بار بلا
از هر سه بلا جان و دلم گشته ملا
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
مادر چو بزاد آن بدعا خواسته را
کرده است نشان آن مه پیراسته را
خالیست میان آن مه ناکاسته را
گر مهر نهد کسی چنین خواسته را
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
ای شاه چو کردگار بگشاد ترا
در ملک بقای جاودان داد ترا
سلطان که بنیکوئی کند یاد ترا
منشور بامر او فرستاد ترا
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
ای نوش لب و لاله رخ و سیم قفا
کردی دو رخم برنگ چون زر صفا
گر تو ننموده ای مرا مهر و وفا
چندین نکشیدمی بدین شهر جفا
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
یک نیم دلم کلبچه یک نیم کباب
یک نیمه در آتش و دگر نیمه در آب
مسکین دل من خراب کردی بعذاب
اکنون تو همی خراج خواهی ز خراب
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
تافتنه دلم بر آن لب میگونست
صبرم کم و عشق هر زمان افزونست
گویند برون فتاد رازت چونست
چون راز درون بود که دل بیرونست
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
ای گشته خجل ماه فلک از نظرت
شد تیره شکر زان لب همچون شکرت
نائی بر من تا که بگیرم ببرت
شرط آنکه بود دیده من رهگذرت
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
روی تو بشبهای سیه روز منست
عشقت بخزان بهار ونوروز منست
قد تو دلارا و دل افروز منست
گیتی بمراد بخت پیروز منست
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
تا کی باشم صبور در محنت دوست
کارام دل و جان من از دیدن اوست
گر زین دوستی ترا بدراند پوست
از دوست همیشه دور بودن نه نکوست
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
چون دیده من دید ترا روز نخست
مسکین دل من هوای دیدار تو جست
اکنون که ترا هوای من نیست درست
یا ناز مکن یا دل من باز فرست
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
آنی که وفا نباید از مهر تو جست
در وعده مخالفی و در پیمان سست
بی شرمی و بیدادگری پیشه تست
دست از تو بصابون رئی باید شست
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
چون جان و روان خویشتن داشتمت
دشمن بودی و دوست انگاشتمت
چون تو نبدی چنانکه پنداشتمت
از مهر تو بس کردم و بگذاشتمت
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
تا من بودم بود مرا دولت جفت
وین دولت بیدارم یک روز نخفت
بد گوی مرا طعنه چه بتواند گفت
الماس بابریشم که تواند سفت
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
بالات بود بسان سروان بهشت
با خال تو خال حور فردوسی زشت
رضوان که همی عنبر زلف تو سرشت
یک نقطه همی چکید و بستوده بهشت
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
دارنده داد و دین ملک مملانست
چون شیر بروز کین ملک مملانست
با دانش و دین قرین ملک مملانست
تا حشر بافرین ملک مملانست
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
آرام دل ولی ملک مملانست
از مهر و وفا ملی ملک مملانست
بر تیغ ظفر حلی ملک مملانست
در جنگ به از علی ملک مملانست