قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح شاه ابوالخلیل جعفر
تا دیده سوی دوست دلم را دلیل گشت
بی خواب گشت و جای خیال خلیل گشت
دیده بخفت ز اول از آن کاو دلیل بود
راهی که گم شد اول ثانی دلیل گشت
هاروت وار گشتم از آن زهره رخ کجا
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در مدح میر ابونصر مملان
بابروان چو کمانی بزلفگان چو کمند
لبانت سوده عقیق و رخانت ساده پرند
پرند لاله فروش و عقیق لؤلؤ پوش
کمان غالیه توز و کمند مشگین بند
شکفته نرکس داری بزیر خم کمان
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در مدح ابومنصور و هسودان
زمانه روی زمین را چو رنگ دیبا کرد
طراز دیبا یاقوت کرد و مینا کرد
بهاری ابر ز دریا نهاد روی بدشت
وز آب دیده همه شب برم چو دریا کرد
هوا همی بگشاید ز سنگ خارا آب
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - در مدح ابوالفتح علی
اگر بتگر چنو داند نگاریدن یکی پیکر
روا باشد اگر دعوی خلاقی کند بتگر
نه چون او پیکری آید نه حورالعین چنو زاید
نه گر باشد پری شاید چنو هرگز پری پیکر
بدو رخ چون شکفته گل بدو لب چون فشرده مل
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - در مدح ابومنصور
بتا گل رخ تو کرده از بنفشه سپر
دو زلف تست دو جراره بنفشه سپر
ز تیر چشم تو ترسنده شد گل رخ تو
ز مشگناب زره کرد و از بنفشه سپر
میان زلف تو و چشم تو نبرد افتاد
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - در مدح ابوالمعمر
خلاف بود همیشه میان تیغ و قلم
کنون به بخت ملک متفق شدند به هم
چگونه کلک که بر دشمنان و بر یاران
از اوست راحت و محنت از اوست شادی و غم
ضعیف جسم و تن خصم از او شده است ضعیف
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹ - در مدح شرف الدین ملک جستان
اگر بخواهد جانم بجای دل جانان
بجان جانان گر زو دریغ دارم جان
اگر نه جانان از جان عزیزتر بودی
نسوختی دل و جان از جدائی جانان
زیان و سود من از هجر و وصل جانانست
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۶ - در مدح ابونصر مملان
ای جان من از آرزوی زلف تو پیچان
بنمای یکی روی و ببخشای یکی جان
زهره بدو رخسار تو داده همه زیور
هاروت بدو چشم تو داده همه دستان
از دو رخ تو نور برد چشمه خورشید
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳ - در مدح ابونصر مملان
تا بپوشید بلؤلؤی ثمین باغ سمن
از گل سرخ بیاقوت بیاراست چمن
همه کهسار عقیق است و همه دشت گهر
هر دو را گشته طراز از عدن و کان یمن
گل خندان شده در بستان چون روی صنم
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷ - در مدح ابومنصور وهسودان
کسی کش دل برد دلبر کسی کش جان برد جانان
که جانان دارد و دلبر سبک دارد دل و جان آن
مرا برگو که جان و دل بجانان دادم و دلبر
همم دل رفت و هم دلبر همم جان رفت و هم جانان
اگر باز آیدم دلبر نیندیشم بتیر از دل
[...]