قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح ابودلف هنگام شکست دادن دشمن در قلعه نخجوان
خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود
هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود
نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد
پرندهای بهاری ز بوستان بربود
ز کله های بهاری نه بوی ماند و نه رنگ
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - در مدح ابوالیسر سپهدار اران
هرکه او را میل خاطر سوی ارزانی بود
او برنج و خواری ارزانی و ارزانی بود
من بچشم یار از آن خوارم که ارزان یافتست
چون ببینی خواری هرچیز ز ارزانی بود
بر جفای صد شبش ناید پشیمانی شبی
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - در مدح لشگری
که را پشتی کند گردون چه باشد پشتی لشگر
چه باشد یاری لشگر که را دولت بود یاور
چه باید کشتن آن تخمی که بی کشتن ببار آید
چه باید کندن آن کانی که بی کندن دهد گوهر
چه باید مایه آن کس را که یابد سود بی مایه
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - فی المدیحه
نهاد روی بما دولت و سعادت باز
ز رنج و درد بدل دادمان سلامت و ناز
گرفت سعد فراز و گرفت نحس نشیب
گرفت رنج نشیب و گرفت ناز فراز
نهفته سود در آمد ز خواب و خفت زیان
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - فی المدیحه
تا باد گذر کرد بگلزار و ببستان
از نافه تبت شده بستان چو شبستان
از بید همه باغ پر از شیشه میناست
وز لاله همه دشت پر از حقه مرجان
آن شیشه پر از غالیه وان حقه پر از مشگ
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳ - در مدح میر ابونصر مملان
شد برگ رزان زرد ز آذر مه و آبان
شد آب رزان سرخ چو بیجاده تابان
دیدار رزان زرد شد و آب رزان سرخ
حکمی که خداوند کند هست صواب آن
گر آب ببرد از گل و گلزار مه مهر
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - در مدح شاه ابوالحسن علی لشگری
گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین
بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین
بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان
کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین
ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۹ - در مدح امیر ابوالقاسم عبدالله بن وهسودان
گل چو بشکفت زمین گشت پر از آب روان
بگل و آب روان تازه بود جان جهان
هرکجا چشم زنی هست زمین نرگس زار
هرکجا پای نهی هست زمین لاله ستان
سبزه را باد پر از عنبر کرده است کنار
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح ابونصر مملان
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]