مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰
شاها تویی که خواجه گردون غلام تست
هر کار کان به کام تو باید به کام تست
ایام وقتی ار نفسی زد به توسنی
اکنون چو بندگان سر افکنده رام تست
تا نفخ صور رسته شد از زخم حادثات
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹
جان و دلم همیشه به عشقت اسیر باد
جانا مرا خیال تو نقش ضمیر باد
سوز غمت روان مرا ناگزیر شد
مهر دلم هوای ترا ناگزیر باد
چون مهر تست بر دل این بنده پادشا
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴
شاهد ما گر سر زلف معنبر بشکند
قدر روز افزون کند بازار عنبر بشکند
زلف او سر راست از بهر شکست کار ماست
گر شکست ما بجوید زلف را سر بشکند
دانه خالش که باز اندیشه او چون کنم؟
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۷
جهان و کار جهان سر بسر همه بادست
خنک کسی که ز بند زمانه آزادست
ثبات نیست جهان را به ناخوشی و خوشی
که او به عهد وفا سخت سست بنیادست
گلی به دست که دادست روزگار بگو؟
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱۷
از عشوه روزگار فریاد
کو خود ز وفا نمی کند یاد
آباد بر آن کسی که او هست
از بندگی زمانه آزاد
بر عمر مساز تکیه چون هست
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۵
ما را که سر آمد جهانیم
وز دولت و ملک داستانیم
فرمانده خطه زمینیم
آرایش چهره زمانیم
بنگر که چگونه در زمانه
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۸
جنت دنیاست عرض این همایون بارگاه
راحت جاوید را در ساحت او خانمان
دل گواهی می دهد کاین کعبه اقبال را
کرد معمار فلک دایم به معموری ضمان
پیش آن ایوان اگر تقدیر، دستوری دهد
[...]