گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

جنت دنیاست عرض این همایون بارگاه

راحت جاوید را در ساحت او خانمان

دل گواهی می دهد کاین کعبه اقبال را

کرد معمار فلک دایم به معموری ضمان

پیش آن ایوان اگر تقدیر، دستوری دهد

سجده آرد طاق کسری نه که طاق آسمان

ظل او غمخوارگان را چون ارم بزم طرب

صحن او پرسندگان را چون حرم صحن امان

پاسبانی بر سرش در پاس هر بامی قضا

پیشکاری در برش در پیش هر کاری زمان

جز رقیبان هنر در وی نبوده هیچ کس

جز امینان خرد در وی نبوده دیده بان

کوته از بالای اوج منظرش دست یقین

قاصر از پهنای بسط مطرحش پای گمان

از پی جانداری سلطان عالی هیکلش

شحنه جوشن وران چرخ بردارد کمان

دور باش عکس او لاحول دیو آمد که هست

هفت نقش منفعل از چار قطر او رمان

مطرب طبع است خاک پای او در خاصیت

راست چون خاکی که باشد مدفن زر جمان

خسته محنت حریم او پسندد ملتجا

هاتف دولت صدای او گزیند ترجمان

دولت فر به ز فر اوست راعی عجاف

سایه لاغر ز یاد او مراعی سمان

مالک او گر نبودی مسند قاضی القضات

در جناب او سعادت کی نشستی این زمان؟

یارب اقبالی ده او را بر خصوم اولیا

چون اجل امید بندد چون سخن جاویدمان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode