سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
از زلف و رخت روز و شبم تیره و تار است
زان هر دو عیان حادثهٔ لیل و نهار است
تا روز شمار ار بشمارم عجبی نیست
غمهای شب هجر که بیرون ز شمار است
بر عارض گلگون مگرش دیدهٔ لاله
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
چو زلف بر مه رویش نقاب میگردد
نهان به زیر سحاب آفتاب میگردد
چنان ز شرم تو هر روز خوی فشاند مهر
که شام غرقهٔ دریای آب میگردد
دلم به کوی تو دایم به جستجوی وفاست
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
خطت دمید و آمدی ای غمگسار دل
وقتی نیامدی که بیایی به کار دل
تنها شبی زلطف بیا در کنار من
اما چنان میا که نیایی به کار دل
رفتیم و ماند دل به برت یادگار ما
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴
به سینه تیرنگاهت همان کند که کند
به روز رزم سنان خدیو عرش جناب
خدیو عهد محمد حسین خان که مدام
به طوع اوست قلوب و به طوق اوست رقاب
سپهر خنگی رستم دلی که رخشش را
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸
خان فلک اجلال حسین آنکه بنا کرد
محکم تر از ارکان بهشت این دو سراچه
آن رتبت بستان جلالت که از او شد
زیبنده چو بستان بهشت این دو سراچه
زایوان فلک قصر جلالش بود ارفع
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲ - معما در وصف خورشید و مدح
چیست آن لعبت که دهر از منظرش زیور گرفته؟
گرچه برقع از سه نیلی پرده بر منظر گرفته
روز چون آئینه صیقل داده روی خویشتن را
شب زعکس آن فروغ آئینه دیگر گرفته
گه نظیرش گشته از کتف پیمبر آشکارا
[...]