حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۷ - و له ایضا
آب کز دیده روان شد ببرد بنیادم
آتش عشق تو چون خاک دهد بر بادم
دیده خون ریز که چون مردم دریایی چشم
بهر دردانه به دریای محیط افتادم
مردم از گریه ی من غرقه دریای غمند
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۸ - و له ایضا
تا دل خسته به دست سر زلفت دادم
کمر بندگی ات بسته ام و آزادم
آخر ای ماه پریچهره به فریادم رس
کز هوایت ز فلک میگذرد فریادم
گر کسی از غم هجران تو شادی طلبد
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۹ - و له ایضا
به طرّهٔ طیرهٔ مشکی، به چهره غیرت ماه
کهای، چهای، چه کسی؟ لا اله الا الله
تو نور چشم منی زآن سبب که در شب و روز
ندیده دیدهٔ من بیرخت سفید و سیاه
بر آنکه در نظر عاشقان کنی گذری
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۵ - و له ایضا
بیا که مردمک دیده غرقه در آب است
ببین که اشک روانم به رنگ عناب است
به یاد یار گل اندام، خار همچو سنان
به زیر پهلوی مجروح من چو سنجاب است
ز حال دیده ی بی خواب من چه غم دارد
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۷۴ - و له
اگر آن یار یار من باشد
مونس روزگار من باشد
بیم باشد که از میان بروم
اگر او در کنار من باشد
اختیار جهانیان است او
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۷۵ - و له
آن بت که چشم مستش دلها همیرباید
خواهم لبش ببوسم، خوش باشد ار برآید
یاقوت شکرینش در خوشاب پوشد
گیسوی عنبرینش بر گل عبیر ساید
نقش و نگار رویش در کارگاه خوبی
[...]