عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱ - آغاز
به جایی که دشمن بود، خواب یاد
مکن ور کنی سر دهی خود بهباد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳ - نامه فرستادن هیتال شاه به نزد جمهور شاه در مغرب زمین گوید
بدان ای شهنشاه با رای داد
که از گاه جمشید تا کیقباد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳ - نامه فرستادن هیتال شاه به نزد جمهور شاه در مغرب زمین گوید
من از نسل مهراج دارم نژاد
چه مهراج شاهی ز مادر بزاد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳ - نامه فرستادن هیتال شاه به نزد جمهور شاه در مغرب زمین گوید
چه برخواند جمهور آن نامه شاد
سپه ساز کرد و بیامد چه باد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴ - شکار رفتن ارژنگ شاه با شهریار گوید
جهان دیده دهقان چنین کرد یاد
که ارژنگ روزی گه بامداد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴ - شکار رفتن ارژنگ شاه با شهریار گوید
بیاورد پیش سپهبد نهاد
بدو گفت کای گرد فرخ نژاد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱ - رزم شهریار بافرانک و اظهار عاشقی فرانک گوید
که گر در سرای من آیند شاد
نگیرم ازین رزم و اندوه یاد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱ - رزم شهریار بافرانک و اظهار عاشقی فرانک گوید
به بهزاد شیرافکن آواز داد
که زی قلعه درتاز مانند باد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱ - رزم شهریار بافرانک و اظهار عاشقی فرانک گوید
زبان را بنام خدا برگشاد
خدای جهان را همی کرد یاد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱ - رزم شهریار بافرانک و اظهار عاشقی فرانک گوید
وز آن جایگه با فرانک چو باد
سوی خان بهزاد رفتند شاد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۲ - آگاه شدن شهریار از مکر و دستان شیرافکن گوید
بشد تا به نزد فرانک چو باد
بدان ماهرخ کرد آن نیز یاد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۳ - رفتن شهریار به شکار و کشتن شیرافکن را گوید
ترا گر بُدی نام و ننگ و نژاد
نگشتی به مزدوریِ دیو شاد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۴ - رسیدن سپاه ارژنگ شاه و خبر دادن از حال او گوید
بگفت این و شد زی سراندیب شاد
وزین رو سپهدار فرخ نژاد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۵ - رسیدن شهریار بطلایه هیتال شاه و شکستن و رفتن پیش ارژنگ شاه گوید
گمانم که آن بچه دیوزاد
که از رستم زال دارد نژاد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۶ - کشته شدن زرفام بدست شهریار گوید
سپهبد نشست ازبر باره شاد
همی تاخت تاپیش صف همچو باد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۶ - کشته شدن زرفام بدست شهریار گوید
همی تاخت تا قلب لشکر چو باد
بدیشان زکین گرز کینه نهاد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۷ - برگشتن هر دو لشکر از همدیگر و آوردن شهریار جمهور رابه پیش ارژنگشاه گوید
که چو نازم از دست این دیو زاد
که نفرین براین تخمه زال باد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۷ - برگشتن هر دو لشکر از همدیگر و آوردن شهریار جمهور رابه پیش ارژنگشاه گوید
که نامم جهانجوی دارد بیاد
مرا می شناسد باصل و نژاد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۷ - برگشتن هر دو لشکر از همدیگر و آوردن شهریار جمهور رابه پیش ارژنگشاه گوید
دلیری بیامد ز خرگاه شاد
بدان یل سخن کرد از ماه یاد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۹ - رسیدن نامه هیتال شاه بارژنگ شاه گوید
مر این رزم مابس دراز اوفتاد
ندارد کسی اینچنین رزم یاد