جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - خطاب بضیاء الدین
ضیاء دین را دعا همی گویم
همی کنم همه وقتی تنسم اخبار
زگوشت داد بدادی تو قلتبان دایم
که میدهند کنون بیست من بیکدینار
مباش از ین پس در حرص استخوان چو نسگ
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱ - تقاضای کاه
که خواستم از تو زابلهی من
گفتی که رهیم نیست اینجا
ته تو نه رهی تو نه کاهت
ای عشوه فروش باده پیما
انبار و رهی چه حاجت ای خر
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹ - مدحت بینعمت
از من اکنون هرکسی را آرزوی مدحتست
رایگان بیآنکه بر من هیچ کس را نعمتیست
این قدر یارب ندانند آنچه ایشان میکنند
خامشی در حق ایشان بهترینم مدحتیست
راستی با این تفضلها و این انعامها
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲ - تکذیب حاسدان
بخدائی که رازهای ضمیر
پیش علمش برهنه و فاشست
لطف او را درین نشیمن خاک
آب زراد و باد فراشست
کانچه گفتند حاسدان بغرض
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰ - فرق میان دشمن و دوست
ای صدر دوست پرور دشمن نواز راد
لفظی شنو که ان همه مغزست و پوست نیست
این دشمنان و دوست بیک جای داشتن
گر گویدت کسی که طریقی نکوست نیست
فرقی بکن ازانکه ترا دوست بود و هست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲ - پیام بیار
سلام من برسان ای نسیم باد صبا
بدان دیار که آنجا مقام یار منست
نیازمندی من عرضه ده بحضرت یار
چنانکه لایق این عهد استوار منست
و گر ملول نگردد بگویش آهسته
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳ - اشتیاق
بخدائی که چنبر گردون
حلقه میم ملک او آمد
برسولی که مصحف و تنزیل
بدل پاک او فرو آمد
که اگر بی شما مرا در چشم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸ - کیفر مجیرالدین بیلقانی در هجای اصفهان
زاول که نفس ناطقه را از شعاع عقل
ایزد به لطف خویش و به رحمت بیافرید
پستان خویش در دهن شاعران نهاد
تا هر کسی به قدر فصاحت همی مکید
وز بهر اینکه دیرتر آمد مجیردین
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۴ - فضل خواجه
ترا فضل بر دیگری بیش ازین نیست
که تو میدهی چیز و او می ستاند
چوندهی و نستاند آن فضل برخاست
تو اوئی و او تو چه رجحان بماند؟
طمع چون بریده شد از خیر خواجه
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۵ - عاقل
چرا باید که عاقل بهر روزی
بر هر ناسزا پرواز گیرد
ز شرکست اینکه مردم از پی رزق
کسی را با خدا انباز گیرد
چه ترسی زانکه خشنودی و خشمش
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۸ - قسم بمعبود
بمعبود بیچون که چون گفت کن
ز کتم عدم جان زمین بوس کرد
که بی طلعت تو درین چندگاه
همی بخت بد بر من افسوس کرد
دل ار شادیی داشت تلبیس بود
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۱ - جبه و دستار
جُبّه و دستار افزونی که من در خدمتت
بارها بفروختم این بار میباید خرید
رسم تشریف از میان برداشتی تا لاجرم
نیست ما را جبه و دستار میباید خرید
خلعت خاص تو خواهم وین زمان خواهم بده
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۸ - دروغ
الله الله مگرد گرد دروغ
ورچه در گردن تو یوغ بود
نکند هیچ خوب و زشت بقا
گرش بنیاد بر دروغ بود
صبح کاذب اگر چه بفروزد
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۹ - صبر
دوستی گفت صبر کن زیراک
صبر کار تو خوب زود کند
آب رفته بجوی باز آرد
کارها به از آنچه بود کند
گفتم ار آب رفته باز آید
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۱ - شوق
بخدائی که رخت عزت او
در سرای کهن نمی گنجد
وز عدم ذره بی اجازت او
در خم کاف کن نمی گنجد
کانچه اندر ضمیر شوق منست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۱ - نان تهی و نام نکو
گفتم بجوانی که بعالم در
من مرد ندیدستم از و بهتر
چون می نکنی خدمت مخدومی
کت گردد کار از همه سو بهتر
گفتا که بسی کرده ام اندیشه
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۶ - بحث علمی
اختلاف اهل علم از روی دانش رحمتست
زان که کفر از حجت ایشان شدست اندر گُریغ
یک مثل گویم درین معنی که روشن گرددت
همچو نور از جرم خورشید و چو برق از روی تیغ
تیغ کوه و تیغ خورشید آن قوی این روشن است
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۸ - شهر گنجه
چو شهر گنجه اندر کل آفاق
ندیدستم حقیقت در جهان خاک
که رنگ خلد و بوی مشک دارد
گلابش آب باشد زعفران خاک
چنان مطرب هوائی دارد الحق
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۴ - تقاضای کاه
ای کریمی که هست گاه کرم
دل و دست تو کان و دریابم
من گرانی نکرده ام هرگز
وز پی نان نبرده ام آبم
گر اشارت شود بکمتر چیز
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۵ - دوری از خدمت
بخدائی که فیض رحمت او
کرد از بند حرص آزادم
که من از خدمت چو تو مخدوم
تا به ناکام دور افتادم
نه دو دیده بخواب دربستم
[...]