ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱ - چیستان
چار حرفست نام آن دلبر
که درش قبله ایست مردم را
اول نام و ثانی و ثالث
خمس نصف است و ربع چارم را
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۲ - ایضاً
سه عیار قهار غارتگر اند
کند میلشان هر کجا زیرکی است
سر و کارشان شش و پنج و چار
پس آنگه سه و پس دو و پس یکیست
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۳ - ایضاً
از تو پرسم لغزی فکرت اخراجش کن
ایکه در مسند دانش چو تو دیگر ننشست
چیست هفتاد که اجزاش ز سی افزونست
چیست پنجاه که آخر شودش عمر بشست
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۴ - ایضاً
چار حرفست نام انک سپهر
رای او را بجان متابع گشت
اول نام باز ثالث او
ربع ثانی و خمس رابع گشت
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۵ - ایضاً
چیست آن گوهر شهوار میان پر زر و سیم
سیم و زر هر دو درو آب و بهم ناممزوج
هست چون صبح دوم غرقه زر اندر سیمش
لیک صبحی که نباشد به بلندیش عروج
گه بود حقه سیماب و درو مهره زر
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۶ - ایضاً
پیکری بیگناه را دیدم
چو گنهکار در جحیم افتاد
پخته کردش چو خام طبعش یافت
مالک دوزخش که بود استاد
زان پس از دوزخش برون آورد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۷ - ایضاً
چیست آن آسیا که گردش او
نه ز آبست و نه ز جنبش باد
سنگ زیرین او همی گردد
کس چنین آسیا ندارد یاد
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۸ - ایضاً
مشکلی آمدست در پیشم
عالمی کو که حل تواند کرد
باز گوید که چیست انسانی
که نه خنثی و نه زنست و نه مرد
همچو سایه نشسته در خانه
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۹ - ایضاً
آن چیست که چون ابروی جانان باشد
قلب وی و مستویش یکسان باشد
در بحر ضمیر خویشتن شست انداز
کانچیز که در شست فتد آن باشد
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۰ - ایضاً
چیست نامی که مستوی خوانیش
از عبارات تازیان باشد
پارسی گردد ار کنی مقلوب
لیک معنیش هم همان باشد
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۱ - ایضاً
پرسم لغزی ای شده فاش از تو هنر
فکری کن و جهدی کن و بیرون آور
آنچیست که چون بر شمری مجموعش
نصفش نبود ز عشر او افزونتر
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۲ - چیستان
چیست آن دریا که دارد بر سر آتش قرار
آتش اندر زیر و آبش تیز تاب و شعله وار
موج دریاها ز آب و موج او از آتش است
آب او چون آب دریاها نباشد خاکسار
آب او جوشان و در وی ماهیان بوالعجب
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۳ - ایضاً
آمد بر من خادمکی همچو دو پیکر
ز آهن زده بر خود گرهی سخت میانش
دارد دو سر و یک دهن اما دهنش را
نی رسته دندان بوی اندر نه زبانش
وین طرفه که بی آنکه نماید سر دندان
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۴ - ایضاً
چیست آنجنس کو بجنبش طبع
از بلندی کشش کند بمغاک
جسم دیگر چو ضم شود با او
سالم از نقص و از معایب پاک
هر دو با یکدگر روان گردند
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۵ - ایضاً له
چیست آن پیکر پری کردار
گاه مینا برنگ و گه مرجان
گوی یاقوت را همی ماند
بسته اندر زمردین چوگان
رنگ او همچو گونه معشوق
[...]