گنجور

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

در بادیه گر دو گام بی آب شوی

بیدرد چرا اینهمه بیتاب شوی

از آبله پای تو یکره خاری

سیراب نشد چرا تو سیراب شوی

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

ایدل گر رفع احتیاجت هوس است

بر خویش بگیر تنگ تا دست رس است

حاجب کمتر چو دستگه نیست فراخ

خاریدن گوش را یک انگشت بس است

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

دل در غم آن سرکش جاهل چه کند

بیحوصله با عقده مشکل چه کند

خواهد که ززلف نشنود ناله دل

آواز بشب دور رود دل چه کند

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

حافظ چو بنغمه روح فرسا افتد

در سیر مقامات که از پا افتد

جز در ره آهنگ بهر سوی رود

چون آب که از جوی بصحرا افتد

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

دستت اگر ای قدوه احرار شکست

نه از ستم چرخ جفاکار شکست

تو نخل ریاض کرمی و دستت

شاخیست که از گرانی بار شکست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

راز دو جهان بتنگ دستان بسیار

اسرار بلند را به پستان بسپار

می خورده سفال نم به بیرون ندهد

گر راز دلی هست بمستان بسپار

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

این تازه بنا که عرش همسایه اوست

رفعت حرفی ز رتبه پایه اوست

باغیست که هر ستون سبزش سرویست

کاسایش خاص و عام در سایه اوست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

آزاده ز سر هوای دستار گذاشت

قانع هوس اندک و بسیار گذاشت

در خانه دهر حرص چون جاروئیست

هر چیز که جمع کرد ناچار گذاشت

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

آنان که بخوان رزق روزی خوارند

رمزیست که از خلال حاجب دارند

یعنی چیزیکه نیست روزی تو آن

گر در دهن تست برون می آرند

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

هر چیز که مایه تن آسانی تست

برگشت چو بخت دشمن جانی تست

آن آب که در گل وجود است ترا

سیلاب شود چو وقت ویرانی تست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

از شاه جهان زمانه ممنون بادا

عدلش معمار ربع مسکون بادا

زنجیر عدالتش سعادت اثر است

چون سبحه بدست پیر گردون بادا

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

از شاه جهان جهان ببرگ و سازست

کوس عدلش بسی بلند آوازست

زنجیر عدالتش سراپا چشم است

پیوسته براه دادخواهان بازست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

یارب دائم کمر بهمت بندی

دست ستم فلک بقدرت بندی

زنجیر عدالتت بود پاینده

این سلسله بر پای قیامت بندی

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

زنجیر عدالتت بعالم رقمی است

فرمان بدر کردن هر جا ستمی است

آرایش روزگار امروز از دست

بر روی زمانه زلف پرپیچ و خمیست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

از معدلتت زمانه آگاه شده است

زنجیر عدالتت ستمکاه شده است

از قلعه فانوس برون آمد شمع

دست ظالم زبسکه کوتاه شده است

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

ای عارضه تو عمر کاه همه کس

شام المت روز سیاه همه کس

تا درد ترا پیش مسیحا گویند

دوشینه بچرخ رفت آه همه کس

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

دست هوسم را ز درم بیزاریست

طبعم از فکر جمع سامان عاریست

چیزیکه توان گفت که دارم روزه است

آنهم چو نکو بنگری از ناداریست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

محسن دائم سرش در سینه زده

از شنبه چرت تا به آدینه زده

با سجده ایزد آشنائیست سرش

پیشانی او ز پینگی پینه زده

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

از حادثه دورتر بصد مرحله است

آنکس که ستمکارتر از سلسله است

یکبار نشد خانه زنجیر خراب

با آنکه تمام عمر در زلزله است

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

بنگی عربی سوار جمازه چرت

از خویش سفر کند به اندازه چرت

هرگز نگسیخت چرتش از چرت دگر

بستست ز تار مژه شیرازه چرت

کلیم
 
 
۱
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
sunny dark_mode