گنجور

 
وفایی شوشتری

از هلال عید دوش ابرو کمان کرد آسمان

تا به ابروی تو ماند کج کمان کرد آسمان

تا قیامت شد ز خجلت با سیه رویی قرین

مهر خود تا با مه رویت قران کرد آسمان

یوسف حُسن ترا، تا پیر زال چرخ دید

حلقه ی مه را، کلاف ریسمان کرد آسمان

تا زشغل شیر گیری لحظه یی غافل شوند

خواب را، شب برغزالانت شبان کرد آسمان

چون قمر در عقرب زلف رُخت در هر مهی

از پی تشبیه تصویری عیان کرد آسمان

پرتوی از مهر رویت تافت اندر کاخ من

ای عجب ما را، زمین چون آسمان کرد آسمان

آرزویم را، برآورد و مرادم را بداد

کوکبم را، سعد و عیشم رایگان کرد آسمان

آسمان با اینکه از ناکامی ما کامجوست

خویش را ناکام و ما را کامران کرد آسمان

آسمان در هر وجودی مایه ی حُزن و غم است

در وجود ما اثر چون زعفران کرد آسمان

رشوتم داد آسمان از خوف این تیغ زبان

تا نگویم من چنین یا آنچنان کرد آسمان

من رهین رشوه ی او نیستم امّا حکیم

خود نگوید که فلان یا بهمدان کرد آسمان

یا خوشان خوش، ناخوشان را ناخوش و ناسازگار

در مزاج نارضامندان زیان کرد آسمان

آسمان مقهور و مجبور است در، ادوار خویش

چند گویی آسمان کرد آسمان کرد آسمان

آسمان را نیست تأثیری مؤثّر، دیگریست

تهمّت است این گر کسی گوید فلان کرد آسمان

در جهان نبود مؤثّر جز خداوند جهان

آسمان را، هم خداوند جهان کرد آسمان

آن خداوندی که اسم اعظمش باشد علی

مر، خداوندیش صدبار امتحان کرد آسمان

ردّ شمسش را نمود و باز هم خواهد نمود

حکم او در هر زمان برخود روان کرد آسمان

از نهیبش سر برآرد چون ز مغرب آفتاب

آن زمان باید مکان در لامکان کرد آسمان

صولجان قدرتش تا بهر خلقت شد بلند

خود چو گوی اندر خم آن صولجان کرد آسمان

تا شود، بر پرچم چتر جلالش آستر

خویش را، بر شکل چتر و سایبان کرد آسمان

بیضه، زرّین جوجه سیمین آورد از ماه مهر

تا به زیر قاف قصرش آشیان کرد آسمان

خون خصم از میغ تیغش تاکه باریدن گرفت

تیغ خود، در میغ از بیمش نهان کرد آسمان

تا که همرنگ غلامانش شود با صد نیاز

خویشتن بر آستانش پاسبان کرد آسمان

دلدش را داد میکائیل کیل از سُنبله

مُشتی از وی ریخت نامش کهکشان کرد آسمان

شکلی از نعل سمندش تا کند شاید بیان

با هلال و خوشه ی پروین بیان کرد آسمان

بس طریق بندگی پیمود تا از مهر و ماه

خویش را، در فوج او صاحب نشان کرد آسمان

خیر و شرّ، مهر و وفا نیک و بد و جور و جفا

ای «وفایی» تهمّت است این کاسمان کرد آسمان

آسمان رسواست بی تقصیر و بی جرم و خطا

چون تو هم از روز اوّل این زیان کرد آسمان

رعد را، می دانی امّا سرّ او را باز دان

کز بلای کربلا از دل فغان کرد آسمان

برق باشد یک شرار، از شعله ی آه حسین

کان شرار از سینه ی سوزان عیان کرد آسمان

آسمان باران همی بارد ولی تا روز حشر

گریه ها باشد که بر لب تشنگان کرد آسمان

روز عاشورا، مگر نشنیده یی این ماجرا

خاک می افشاند و خون از دل روان کرد آسمان

جامه زد، در نیل ماتم تا قیامت زین عزا

زیر بار غم قدی همچون کمان کرد آسمان