گنجور

 
وفایی شوشتری

سقاک الله ای ساقی نیک منظر

بده می چه می زان می روح پرور

چه می زان مئی کاورد نور در دل

چه می زان مئی کافکند شور بر سر

از آن می که سلمان از آن شد مسلمان

از آن می که ایمان از او یافت بوذر

بکن بیخود و مستم آنسان که هرگز

نگردم خبردار، ز آشوب محشر

نماند مرا هیچ امّید و بیمی

که جا در بهشتم بود یا در آذر

ببخشای چندان تو بر یاد مستان

از آن آب سوزان وزآن آتش تر

از آن آب سوزان بشوییم عصیان

وزان آتش تر بسوزیم کیفر

لبالب بکن ساغر هستی ام را

از آن می که آرد، به دل مهر حیدر

علیّ ولی منبع فیض یزدان

ولیّ خدا، چهر پاک پیمبر

علی راکب دلدل برق جولان

علی صاحب ذوالفقار دو پیکر

علی آنکه لاهوتیان راست مرشد

علی آنکه ناسوتیان راست رهبر

علی مظهر قدرت حیّ سبحان

علی زور بازوی شرع پیمبر

به هر فعل فاعل به هر امر، آمر

بود، گرچه مشتق ولی هست مصدر

براندازه ی خلعت انّمایی

امام به حق زیب محراب و منبر

به زور یداللّهی آن شیر یزدان

چنان کند در، را ز باروی خیبر

که گر، دست خود سوی بالا فشاندی

نشاندی مر، این حصن فیروزه را، در

الا، ای امین خداوند اکبر

رسول خدا را، وصیّ و برادر

تویی بر همه خلق عالم مقدّم

قِدم با حدوث تو بوده است همسر

صفات الهی همه در تو مدغم

جلال خدایی همه در تو مضمر

تویی علّت غایی آفرینش

بود آفرینش طفیل تو یکسر

غرض ذات پاک تو از ما سوی الله

عرض ما سوی الله و ذات تو جوهر

به دریای علم خدا، ناخدایی

به نُه فلک افلاک هستی تو لنگر

تویی باب ابواب علم لدنّی

نبی شهر علم و تو آن شهر را، در

قضا و قدر بی رضایت به گیتی

نباشد مصوّر، نگردد مقدّر

تویی آنکه در، بدو ایجاد عالم

به دست تو شد خاک آدم مخمّر

ز تیغ کجت راست شد رایت دین

وزان بیرق کفر آمد نگون سر

ز بوی تو یک شمه هر هشت جنّت

به وصف تو یک آیه این چار دفتر

ز جود تو یک قطره هر هفت دریا

ز نور تو یک ذرّه این هفت اختر

نُه افلاک سرگشته بر گرد کویت

بگردند مانند گویی محقّر

به حکم تو گردند این هفت آباء

به امر تو باشند این چار مادر

ز مهر و ز قهر تو این ماه گردون

گهی هست فربه گهی هست لاغر

گر، از قصر جاه تو سنگی بغلطد

زُحل را پس از قرنها بشکند سر

به عشق و تولّای تو کوه و صحرا

یکی پای برگل یکی شور بر سر

«وفایی» سگ آستان تو خواهد

که در آستان تو باشد نه شوشتر

در آن آستانی که جبریل خادم

در آن آستانی که میکال چاکر

امیراً کبیراً علیماً خبیراً

به هرچیز هستی تو دانا و رهبر

تویی غالب کلّ غالب چرا شد

حسین تو مغلوب قوم ستمگر

خبرداری ای شاه از نور عینت

حسین آن شهید به خون غرقه پیکر

پی از قتل سلطان دین شمر بی دین

چه گویم چه کرد آن لعین بداختر

زد آتش خیام حرم را و افکند

زنان اندر آزار و طفلان در آذر

کشید از سرا پرده بیرون زنانی

که بودند ناموس پاک پیمبر