گنجور

 
شاطر عباس صبوحی

شبی به خواب زدم بوسه بر لبش به خیال

هنوز بر لب آن شوخ می‌زند تبخال

ز چاک پیرهن اندام نازکش ماند

چو عکس برگ گل اندر میان آب، زلال

بنوش باده که اندر طریقت عشق است

چو شیر مادر، خون حرامزاده حلال

صبا ز روی تو گیرم نقاب بردارد

که راست تاب تماشایت ای بدیع جمال

دو ابروان کمانش بدیدم و گفتم

یقین که اوّل ماه و عیان شدست هلال

نمود تا که بمن رخ ز خویشتن رفتم

نبود صبر چنینم باشتیاق جمال

اگر ببزم صبوحی شبی رسد قدمش

نثار مقدم او جان دهیم مالامال