گنجور

 
صغیر اصفهانی

شیخ اسمعیل تاج الواعظین آنکسکه بود

بلبل آسا نغمه زن یکعمر در بستان دوست

عشق بی پایان اوبا دوست محکم بود و شد

شامل او در دو عالم لطف بی‌پایان دوست

نازم آن ثابت قدم عاشق که تیغ مرگ هم

دست او نتوان کند کوتاه از دامان دوست

ارجعی از دوست بشنید و بسوی او شتافت

دوست لذت میبرد از بردن فرمان دوست

بهر تاریخ وفاتش زد رقم کلک صغیر

کرد اسمعیل جان از جلوهٔی قربان دوست

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
شاطرعباس صبوحی

رفت دلم همچو گوی، در خم چوگان دوست

وه که ز من برگرفت، رفت به قربان دوست

نی متصوّر مراست خوبتر از صورتش

ماه برآرد اگر سر ز گریبان دوست

بر سر سودای دوست گر برود سر زدست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه