گنجور

 
شهریار

مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم

خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم

دور از لب شیرین تو چون شمع سیه روز

خوش آتش و آبی به هم آمیخته بودیم

تا زلف و رخت بردمد از سایه و روشن

از شاخهٔ سرو چمن آویخته بودیم

غربال به کف نقرهٔ خواب‌آور مهتاب

تا عطسهٔ مستان سحر بیخته بودیم

با گریه خونین من و خنده مهتاب

آب رخی از شبنم و گل ریخته بودیم

از چشم تو سرمست و به بالای توهمدست

صد فتنه ز هر گوشه برانگیخته بودیم

زان پیش که در زلف تو بندیم دل خویش

ما رشته مهر از همه بگسیخته بودیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹۵ - من و ما به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم