گنجور

 
شهریار

سنین عمر به هفتاد می‌رسد ما را

خدای من که به فریاد می‌رسد ما را

سرِ دوراهی تودیع جسم و جان، دارد

اجل به موعد و میعاد می‌رسد ما را

گرفتم آنکه جهانی به یاد ما بودند

دگر چه فایده از یاد می‌رسد ما را

حدیث قصه سهراب و نوشداروی او

فسانه نیست کز اجداد می‌رسد ما را

اگر که دجله پر از قایق نجات شود

پس از خرابی بغداد می‌رسد ما را

به چاه گور دگر منعکس شود فریاد

چه جای داد که بیداد می‌رسد ما را

چو ما به داد کسی در حیات خود نرسیم

کجا به گوش کسی داد می‌رسد ما را

چو نیک و بد به موازین عدل می‌سنجند

همان تفاوت مازاد می‌رسد ما را

اِرم چه حاصل و ذات‌العماد، کآخر کار

همان نصیبهٔ شدّاد می‌رسد ما را

ولی گر از قفس خاکدان پریدن بود

کجا به گردِ طلب، باد می‌رسد ما را

به چاه ویل اگر جان ما نه زندانی

فضای خُرَّم و آزاد می‌رسد ما را

اگر صواعق دوزخ نه در کمین بودند

حدائقِ گُل و شمشاد می‌رسد ما را

بلی اگر علی‌آبادِ ما خراب نبود

نجاتی از نجف‌آباد می‌رسد ما را

تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر

علی و آل به امداد می‌رسد ما را