گنجور

 
اسیر شهرستانی

طفل است و بدخو جوید بهانه

در عشق دارد ما را فسانه

مانند قمری سر بر نکردیم

بی حلقه دام از آشیانه

هرکس به نوعی دارد فغانی

ما را خموشی آمد ترانه

ما را دو چیزش سرگشته دارد

آه از تغافل داد از بهانه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode