گنجور

 
اسیر شهرستانی

غمش باشد شراب بیغش ما

تراود آب حیوان زآتش ما

شکست بال شد در دام صیاد

نخستین تیر روی ترکش ما

چو مجنون روی آبادی نبیند

بیابانگرد شوق سرکش ما

خس و خاشاک شورستان عشقیم

پزد سودای خام از آتش ما

به زیر آسمان گویا اسیریم

که شد بیهوده گردی ابرش ما