تا خرام قامت او برد از سر هوش ما
پشت بر دیوار چون محراب ماند آغوش ما
آمدی ای عشق و آتش در صلاح ما زدی
خوب کردی، پینه ای بود این ردا بر دوش ما
جوهر ما را می لعلی نمایان می کند
می شود از باده افزون آب و رنگ هوش ما
جام ما در پرده دارد نغمه های جانگداز
دست خود کوتاه دارید از لب خاموش ما
نعره ما می کند مهر خموشی را سپند
خشت خم را در فلاخن می گذارد جوش ما
پشتبانی چون سبو داریم در دیر مغان
گو مزن دست نوازش آسمان بر دوش ما
نیستی صائب حریف داغ های سینه سوز
دست خود کوتاه دار از سینه پرجوش ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذبه معشوق اشاره میکند و از تأثیر عمیق عشق بر احساسات و وجود خود سخن میگوید. عشق به عنوان نیرویی آتشین و تحول آفرین معرفی میشود که بر رنجها و دردهای درونی او میافزاید. شاعر همچنین به حالت غم و تنهایی خود اشاره میکند و از دیگران میخواهد که از زخمهای او فاصله بگیرند و به احساسات عمیق او احترام بگذارند. در نهایت، شعر بیانگر تضاد میان زیبایی عشق و درد ناشی از آن است.
هوش مصنوعی: وقتی او با ناز و elegance خود حرکت میکند، ما از دست درک و هوش خود خارج میشویم. آغوش ما به مانند دیواری است که به خاطر دوری از او، خالی و بیمحصول مانده است.
هوش مصنوعی: عشق به ما آمد و شعلۀ آتش را در مقام ما روشن کرد. این کار خوبی بود، زیرا بار سنگینی بر دوش ما بود که حالا خراشیده و ترمیم شده است.
هوش مصنوعی: ما را جوهر وجودیامان به مانند عقیق نشان میدهد و از این باده، کوشش و خلاقیت ما بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: جام ما پر از نغمههای دلانگیز و دردآور است. لطفاً از نزدیک شدن به لبهای خاموش من دست بکشید.
هوش مصنوعی: صدای نعرهی ما، سکوت را میشکند و مانند آتش در دل خاک، انرژی و حرارت ما را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: ما در مکان پرستش، مانند سبویی که به ما پشتیبانی میدهد، قرار داریم. پس لطفاً به ما دست نوازش نیفکنید و بر دوشمان فشار نیاورید.
هوش مصنوعی: صائب، تو نیستی که به دردهای عمیق قلب ما نزدیک شوی. بهتر است از احساسات شدید و تپنده ما دوری کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
یک شب از بخت زبون شمعی نشد همدوش ما
برنخیزد صبح جز خمیازه از آغوش ما
در محبت تا حدیث پندگویان نشنود
مغز سر چون شیشهٔ می پنبه شد در گوش ما
نکهت گل بیخودی میآورد دیوانه را
[...]
زخمی افسانه ناصح نگردد گوش ما
صاف رحمت می چکد از درد نوشانوش ما
بی سرو پا قطره ایم اما خروشی می کنیم
اینقدر هم بس که بر دریا گشود آغوش ما
توبه می فرماید اما می کشد پنهان شراب
[...]
گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما
نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما
هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟
غافلی از جوش فریاد لب خاموش ما
نیست خورشید اینکه صبح و شام بینی بر افق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.