گنجور

 
صائب تبریزی

تا خرام قامت او برد از سر هوش ما

پشت بر دیوار چون محراب ماند آغوش ما

آمدی ای عشق و آتش در صلاح ما زدی

خوب کردی، پینه ای بود این ردا بر دوش ما

جوهر ما را می لعلی نمایان می کند

می شود از باده افزون آب و رنگ هوش ما

جام ما در پرده دارد نغمه های جانگداز

دست خود کوتاه دارید از لب خاموش ما

نعره ما می کند مهر خموشی را سپند

خشت خم را در فلاخن می گذارد جوش ما

پشتبانی چون سبو داریم در دیر مغان

گو مزن دست نوازش آسمان بر دوش ما

نیستی صائب حریف داغ های سینه سوز

دست خود کوتاه دار از سینه پرجوش ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۵۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سلیم تهرانی

یک شب از بخت زبون شمعی نشد هم‌دوش ما

برنخیزد صبح جز خمیازه از آغوش ما

در محبت تا حدیث پندگویان نشنود

مغز سر چون شیشهٔ می پنبه شد در گوش ما

نکهت گل بی‌خودی می‌آورد دیوانه را

[...]

اسیر شهرستانی

زخمی افسانه ناصح نگردد گوش ما

صاف رحمت می چکد از درد نوشانوش ما

بی سرو پا قطره ایم اما خروشی می کنیم

اینقدر هم بس که بر دریا گشود آغوش ما

توبه می فرماید اما می کشد پنهان شراب

[...]

جویای تبریزی

گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما

نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما

هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟

غافلی از جوش فریاد لب خاموش ما

نیست خورشید اینکه صبح و شام بینی بر افق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه