گنجور

 
اسیر شهرستانی

بیا و در دلم ای وحشت آشنا بنشین

چو چشم خود به سراپرده حیا بنشین

ز یاد چشم تو شیرین حکایتی دارم

برای خاطر ما یک نفس بیا بنشین

سبکروی ثمر نوبهار آزادی است

به پای سرو روان یک دم ای صبا بنشین

کدام سعی که آوارگی پناه نشد

به شاهراه توکل چو نقش پا بنشین

اگر زموج قدح درس دل نمی خوانی

به خاک مدرسه چون نقش بوریا بنشین

خطر شناس شو ار روشناس طوفانی

به مرگ شرطه و تدبیر ناخدا بنشین

نظر به روی تو کردن ز دور هم چمن است

به بزم ما ننشینی بیا جدا بنشین

به دام زلف کسی می تپی چرا سبکی

اسیر دل شده در سایه هما بنشین

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

خوش آمدی، ز کجا می‌روی؟ بیا بنشین

بیا که می‌کنمت بر دو دیده جا بنشین

همین که روی تو دیدیم، باز شد در دل

چه حاجت است در دل زدن، بیا بنشین

مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم

[...]

محتشم کاشانی

ز دیده در دلم ای سرو دل ربا بنشین

نشیمنی است ز مردم تهی بیا بنشین

تو شاه حسنی و خلوت سرای توست دلم

هزار سال به دولت درین سرا بنشین

دو منزلند دل و دیده هر دو خانهٔ تو

[...]

جویای تبریزی

چه می شود؟ نفسی در کنار ما بنشین!‏

به این شتاب کجا می روی؟ بیا بنشین!‏

خدات خیر دهد، آخر این چه انصاف است؟

به رغم غیر دمی هم به بزم ما بنشین!‏

تمام روز دو چشمم در انتظار تو بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه