شعله پر ریزد به صید خاطر ناشاد من
پر لبی تبخاله دارد از مبارکباد من
در دل از شوخی خیالش هم نمی گیرد قرار
دارد افسونی که هر دم می رود از یاد من
بیستون گر معدن الماس باشد باک نیست
تیشه از لخت جگر دارد به کف فرهاد من
زور بازوی رسا دارد به افسونش چه کار
دام را در خاک پنهان کی کند صیاد من
گرد کلفت توتیا گردیده در چشمم اسیر
تا خرابی کرد تعمیر دل آباد من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیاتی به احساسات و تأملات خود میپردازد. او از شعلهای میگوید که به خاطر غمهایش میسوزد و با وجود تبخال بر لبش، از تبریکات دیگران نیز سردرگم است. در دلش شوخی خیال معشوقش را نمیتواند فراموش کند و به نوعی دچار افسون اوست. او به بیستون و فرهاد اشاره میکند و میگوید که حتی اگر بیستون معدن الماس باشد، هیچ اهمیتی ندارد، چون فرهاد با درد و رنج جدایی که در دلش دارد، تیشه به جان خود زده است. در انتها، شاعر به حسرت و تخریب دلی اشاره میکند که به خاطر عشقش خراب شده و حالا در چشم او همچون گردی اسیر شده است.
هوش مصنوعی: شعلهای که در دل من زبانه میکشد، به خاطر ناامیدی و غصهام میافتد. لبهای من گرم و شاداب است، اما در واقع درد و غم در درونم وجود دارد.
هوش مصنوعی: در دل، خاطرات شوخیهای او آرامش نمیدهد و در آن افسون و جادویی وجود دارد که هر لحظه از یادم میرود.
هوش مصنوعی: اگر بیستون، معدن الماس هم باشد، من نگران نیستم؛ زیرا فرهاد تیشه را با لختی از جگر خود به دست دارد.
هوش مصنوعی: قدرت بازوی قوی به جادو کردن نیازی ندارد؛ صیاد با زیرکی خود میتواند دام را در خاک مخفی کند.
هوش مصنوعی: به خاطر سنگینی دردها و غم هایی که در زندگی دارم، چشمانم به نوعی مسخ شده و در گناه و ناامیدی گرفتار شده است. این وضعیت موجب شده که حال و روز دل شاداب و آباد من به خرابی بکشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حجة الحق عالم مطلق وحید الدین که هست
ملجا جان من و صدر من و استاد من
صاحب و مالک رقاب دودهٔ آزادگان
کستان بوس در او شد دل آزاد من
نایب ادریس عثمان عمر کز فر او
[...]
هر شب از ایوان به کیوان بگذرد فریادِ من
هر زمان در موجِ خون افتد دلِ ناشادِ من
یا رب از من هیچ یاد آورد آنک از نزدِ او
تا برفتم یک نفس هرگز نرفت از یاد من
جور هجران میکشم بر بویِ آن کز وصلِ او
[...]
بوستان پژمرده گردد، از دل ناشاد من
یاسمن را خنده بر لب سوزد از فریاد من
باغبان عشق می گوید که خاکستر شود
شانهٔ باد صبا در طرهٔ شمشاد من
گفتم آیین مغان پر ذوق بر باز آمدن
[...]
فارغ است از دیو مردم خاطر آزاد من
نیست از جوش پری ره در خیال آباد من
جانکنیها چیده هستی تا عدم بنیاد من
بیستون زار است هر جا میرسد فرهاد من
اضطرابم درکمین وعدهٔ فردا گداخت
دانه افکندهست بیرون قفس صیاد من
نقش تصویرم قبول رنگ جمعیت نداشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.