گنجور

 
اسیر شهرستانی

بیکسیم ساخت خریدار خویش

سوختم از گرمی بازار خویش

یکجهتی حلقه دام وفاست

صید بتانیم و گرفتار خویش

خاک رهم سیر جهان می کنم

همسفر شوق سبکبار خویش

جلوه غربت ز وطن دیده ام

آینه ام سایه دیوار خویش

هر دو جهان خواب فراموشیم

منتم از دیده بیدار خویش

 
 
 
ناصرخسرو

ای متحیر شده در کار خویش

راست بنه بر خط پرگار خویش

خرد شکستی به دبوس طمع

در طلب تا و مگر تار خویش

در طلب آنچه نیامد به دست

[...]

صوفی محمد هروی

گفت جوان، حال دل زار خویش

ساخت ورا محرم اسرار خویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه