گنجور

 
اسیر شهرستانی

بیگانگی ز شکوه شام و سحر گذشت

تا چند می توان ز دل بیخبر گذشت

از آه و ناله معذرت آسمان مخواه

پرواز ما ز حوصله بال و پر گذشت

غیرت روا نداشت که تنها گذارمش

عمر عزیز در قدم نامه بر گذشت

سر کرد راه کعبه و منزل به یاد رفت

مستی که بیخودانه ز اهل نظر گذشت

آتش پرست عشقم و اختر شناس داغ

کی شعله از قلمرو من بی خطر گذشت

پیش از خمار ساغر تکلیف داد و رفت

ذکرش به خیر توبه که بی درد سر گذشت

کشتی شکسته ای است به بحر گناه اسیر

بخشایشی که موجه طوفان ز سر گذشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode